چند سال بود که دیگه یاد اتفاقات امروز نمی افتادم ، اتفاقا
چند سال بود که دیگه یاد اتفاقات امروز نمی افتادم ، اتفاقاتی که همون روزها و سال های اول خیلی تلاش کرده بودم که با جزئیات کامل یادم بمونه تا یه روزی همش برات تعریف کنم و دوتایی کلی حال کنیم...
اما دیگه چند سالی بود که خیلی چیزی یادم نمی اومد . پیش خودم میگفتم طبیعیه دیگه ، گذر زمان باعث میشه آدم خیلی چیزها رو فراموش کنه اما نمیدونم امروز یهو چی شد ... چی شد که دوباره همه چی مو به مو یادم اومد ، درست همونطوری که سعی کرده بودم یادم بمونه. چرا اینطوری شد نمیدونم ، فقط دلم برای خودم خیلی سوخت . من چه میدونستم یه روزی اینجوری می شه ، چه میدونستم یه روز میاد که تو نیستی و خاطراتت هستن... چه خوش خیال بودم که فکر میکردم همه چی داره یادم میره. راست میگن که خاطره ها ابدی ان ، انگار هیچ وقت از بین نمیرن ، فقط یه گوشه قلبمون خودشون قایم میکنن تا تو یه فرصت مناسب دوباره خودشون نشون بدن. مث آتیش زیر خاکستر می مونن که فکر میکنی تموم شدن اما یه جرقه کوچک لازم تا اون آتیش دوباره شعله ور بشه...
حالا آتیش خاطرات تو تو وجودم شعله ور شده و داره قلبم می سوزونه...
حالا یه سوال بزرگ برام پیش اومده ، اینکه من دلم برای تو تنگ شده یا برای حس های قشنگی که تو باعث شدی تجربه شون کنم ؟؟ یه روانشناس می گفت عشق به دیگری اصلا معنی نداره ، میگفت آدم ها در اصل عاشق خودشون هستن و وقتی یکی رو پیدا میکنن که شبیه خودشون عاشقش میشن ، میگفت آدم ها برای همدیگه مث آینه میمونن ، هر کس عاشق آینه ای میشه که تصویر بهتری ازش نشون میده...
نمیدونم درست میگفت یا نه ، باید بیشتر بهش فکر کنم ، باید انقدر فکر کنم که جوابش پیدا کنم ، باید بفهمم تو بقیه زندگیم باید منتظر تو باشم یا منتظر اون حس ها ، باید بفهمم هنوزم آینه ای مث تو یا حتی بهتر از تو پیدا میشه یا نه...
اگه قلبم بذاره ، عقلم حتماً جواب این سوال ها رو پیدا میکنه...
فقط ای کاش جوابش همونی باشه که این روانشناس میگفت ، کاش تو تنها آینه ی دوست داشتنی من تو این دنیا نبوده باشی...........
#عشق
#دلتنگی
#دوست_داشتن
#عاشق
#گاه_نوشت_های_یک_هوشبر
#قلمِ_هوشبرانه
اما دیگه چند سالی بود که خیلی چیزی یادم نمی اومد . پیش خودم میگفتم طبیعیه دیگه ، گذر زمان باعث میشه آدم خیلی چیزها رو فراموش کنه اما نمیدونم امروز یهو چی شد ... چی شد که دوباره همه چی مو به مو یادم اومد ، درست همونطوری که سعی کرده بودم یادم بمونه. چرا اینطوری شد نمیدونم ، فقط دلم برای خودم خیلی سوخت . من چه میدونستم یه روزی اینجوری می شه ، چه میدونستم یه روز میاد که تو نیستی و خاطراتت هستن... چه خوش خیال بودم که فکر میکردم همه چی داره یادم میره. راست میگن که خاطره ها ابدی ان ، انگار هیچ وقت از بین نمیرن ، فقط یه گوشه قلبمون خودشون قایم میکنن تا تو یه فرصت مناسب دوباره خودشون نشون بدن. مث آتیش زیر خاکستر می مونن که فکر میکنی تموم شدن اما یه جرقه کوچک لازم تا اون آتیش دوباره شعله ور بشه...
حالا آتیش خاطرات تو تو وجودم شعله ور شده و داره قلبم می سوزونه...
حالا یه سوال بزرگ برام پیش اومده ، اینکه من دلم برای تو تنگ شده یا برای حس های قشنگی که تو باعث شدی تجربه شون کنم ؟؟ یه روانشناس می گفت عشق به دیگری اصلا معنی نداره ، میگفت آدم ها در اصل عاشق خودشون هستن و وقتی یکی رو پیدا میکنن که شبیه خودشون عاشقش میشن ، میگفت آدم ها برای همدیگه مث آینه میمونن ، هر کس عاشق آینه ای میشه که تصویر بهتری ازش نشون میده...
نمیدونم درست میگفت یا نه ، باید بیشتر بهش فکر کنم ، باید انقدر فکر کنم که جوابش پیدا کنم ، باید بفهمم تو بقیه زندگیم باید منتظر تو باشم یا منتظر اون حس ها ، باید بفهمم هنوزم آینه ای مث تو یا حتی بهتر از تو پیدا میشه یا نه...
اگه قلبم بذاره ، عقلم حتماً جواب این سوال ها رو پیدا میکنه...
فقط ای کاش جوابش همونی باشه که این روانشناس میگفت ، کاش تو تنها آینه ی دوست داشتنی من تو این دنیا نبوده باشی...........
#عشق
#دلتنگی
#دوست_داشتن
#عاشق
#گاه_نوشت_های_یک_هوشبر
#قلمِ_هوشبرانه
۱۶.۰k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.