داستان پارت2
هادی زمانی که به مرز رسید به خانوادش
خبر داد که من رفتم کشور خودم ببینم میشه کارکرد یا نه تا اونا رو از نگرانی بیاره بیرون خلاصه هادی اولین جایی که انتخاب کرد برای دیدار اقوامی منزل پدربزرگ مادری بود.هادی بعداز یک روز اقامت در منزل پدربزرگش وبا اومدن دایی اون و بردنش به بهانه ی اینکه مادرت زنگ زده بریم خونه ی ما و هادی رفت از اونجایی که هادی مشغله فکری زیادی داشت اصلا اول توجهش به این نبود که دایی برای دخترش هادی رو آورده 😮💨😮💨😮💨اما هادی اصلا فکرش فقط پیدا کردن اون آدم بود.خلاصه با کلی پرسوجو تونست رفیق های توی ایرانش رو پیدا کنه وهم جایی که طرف زندگی میکرد..اما تون گشتن منطقه ی کوهستانی براش سخت بود و تصمیم گرفت اول کلی تمرین کنه تا راه رفتن برای راحت بشه توی کوهستان وهم سلاح جنگی که رفیقش بهش داده بود تمرین میکرد..رفیق هادی نظامی بود و به هادی گفته بود خوب تمرین کن من که مرخصی اومدم باهم میریم سراغ طرف.اما نشد اون نتونست بیاد و کل منطقه ی کوهستانی رو برف گرفت و هادی خبر داد که من میرم سراغ طرف
و رفیقش گفت حالا که صبر نداری من کسی رو هم راحت میفرستم و برو خونه ی ما هرچی لازمه وردار وهادی از فرداش رفت منزل دوستش و برادرش برای هادی یک کلاش و کلت کمری داد
خبر داد که من رفتم کشور خودم ببینم میشه کارکرد یا نه تا اونا رو از نگرانی بیاره بیرون خلاصه هادی اولین جایی که انتخاب کرد برای دیدار اقوامی منزل پدربزرگ مادری بود.هادی بعداز یک روز اقامت در منزل پدربزرگش وبا اومدن دایی اون و بردنش به بهانه ی اینکه مادرت زنگ زده بریم خونه ی ما و هادی رفت از اونجایی که هادی مشغله فکری زیادی داشت اصلا اول توجهش به این نبود که دایی برای دخترش هادی رو آورده 😮💨😮💨😮💨اما هادی اصلا فکرش فقط پیدا کردن اون آدم بود.خلاصه با کلی پرسوجو تونست رفیق های توی ایرانش رو پیدا کنه وهم جایی که طرف زندگی میکرد..اما تون گشتن منطقه ی کوهستانی براش سخت بود و تصمیم گرفت اول کلی تمرین کنه تا راه رفتن برای راحت بشه توی کوهستان وهم سلاح جنگی که رفیقش بهش داده بود تمرین میکرد..رفیق هادی نظامی بود و به هادی گفته بود خوب تمرین کن من که مرخصی اومدم باهم میریم سراغ طرف.اما نشد اون نتونست بیاد و کل منطقه ی کوهستانی رو برف گرفت و هادی خبر داد که من میرم سراغ طرف
و رفیقش گفت حالا که صبر نداری من کسی رو هم راحت میفرستم و برو خونه ی ما هرچی لازمه وردار وهادی از فرداش رفت منزل دوستش و برادرش برای هادی یک کلاش و کلت کمری داد
- ۲.۶k
- ۰۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط