چند سال پیش،
چند سال پیش،
درست یه همچین روزی،
هول و هوش همین ساعت ها،
حوالی همین شهر،
من با قدومم دنیا رو متبرک کردم…
مامان بزرگ می گفت چشمام شبیه پسرشه
خاله ام می گفت کپی برابر اصل خودشم
عموم می گفت رنگ پوستم با خودش مو نمی زنه
مامانم اما اعتقاد داشت به خودش رفتم…
ولی بزرگ تر که شدم همه چی تغییر کرد
همون موقع رو می گم که شیطونی هام زبون زد خاص و عام بود
دیگه هرکسی اخلاق ها و عادت هام رو به دیگری نسبت می داد…
اون روز ها بود که فهمیدم هرچی آدم بزرگ تر می شه
باید دنبال یه شخصیت بگرده که خودش باشه، نه تقلیدی از حرف ها و افکار و قیافه ی دیگران…
از همون روز کلی تلاش کردم تا شدم این…
شدم خود خود همینی که هستم!
شبیه خودم زندگی می کنم،
شبیه خودم لبخند می زنم،
شبیه خودم حرف می زنم،
حتی شبیه خودم عاشق می شم…
این شبیه خودم بودنه که من رو از تمومِ آدم ها متمایز می کنه.
چون در نهایت این خودمم که براىِ خودم میمونم!
#خودم_جان_تولدت_مبارک
#130/4/11
درست یه همچین روزی،
هول و هوش همین ساعت ها،
حوالی همین شهر،
من با قدومم دنیا رو متبرک کردم…
مامان بزرگ می گفت چشمام شبیه پسرشه
خاله ام می گفت کپی برابر اصل خودشم
عموم می گفت رنگ پوستم با خودش مو نمی زنه
مامانم اما اعتقاد داشت به خودش رفتم…
ولی بزرگ تر که شدم همه چی تغییر کرد
همون موقع رو می گم که شیطونی هام زبون زد خاص و عام بود
دیگه هرکسی اخلاق ها و عادت هام رو به دیگری نسبت می داد…
اون روز ها بود که فهمیدم هرچی آدم بزرگ تر می شه
باید دنبال یه شخصیت بگرده که خودش باشه، نه تقلیدی از حرف ها و افکار و قیافه ی دیگران…
از همون روز کلی تلاش کردم تا شدم این…
شدم خود خود همینی که هستم!
شبیه خودم زندگی می کنم،
شبیه خودم لبخند می زنم،
شبیه خودم حرف می زنم،
حتی شبیه خودم عاشق می شم…
این شبیه خودم بودنه که من رو از تمومِ آدم ها متمایز می کنه.
چون در نهایت این خودمم که براىِ خودم میمونم!
#خودم_جان_تولدت_مبارک
#130/4/11
۱۲.۰k
۱۲ تیر ۱۴۰۰