𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐚𝐧𝐝 𝐇𝐚𝐭𝐞🖤✨
𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐚𝐧𝐝 𝐇𝐚𝐭𝐞🖤✨
Pt 2
و میریم سمت شرکت..
(پرش زمانی 10 دقیقه بعد)
_رسیدیم
جونگکوک:...
_جونگکوک؟
خوابش برده
_جونگکوکک!
جونگکوک: ها چیه.. رسیدیم..؟
_بله رسیدیم.. پاشو
از ماشین پیاده میشیم و میریم داخل شرکت
_تو همین جا منتظر بمون من میرم به رئیس میگم میام
جونگکوک: باشه
در میزنم
رئیس لی: بیا تو
_(در رو باز میکنه)سلام آقای لی
رئیس لی: سلام جینهو.. بیا بشین
میرم تو و درو میبندم
_آقای لی.. من بلاخره امروز میخوام برم شرکتشون
رئیس لی: مطمئنی؟ ببین اینکارت خطرناکه ها.. مطمئنی که میخوای انجامش بدی؟
_ببینین.. من کل زندگیم منتظر امروز بودم تا بتونم انتقام خون مادر پدرمو ازش بگیرم.. نمی تونم همینجوری ازش بگذرم
رئیس لی: لطفا مواظب خودت و برادرت باش.. اون خیلی خطرناکه.. ممکنه بهتون آسیب برسونه.. شما دوتا مثل بچه های منین.. واقعا نمیخوام چیزیتون بشه
_حواسم هست.. قول میدم سالم و سلامت برگردم اینجا و به شما بگم قبول کرد اونجا کار کنم
رئیس لی: باشه.. برو بیشتر از این دیرت نشه
_اوهوم.. خدانگهدار
رئیس لی: خداحافظت..
میرم بیرون
جونگکوک نشسته روی صندلی و داره آبمیوه میخوره
میرم پیشش
_اوههه.. پاشو بریم.. امیدوارم اتفاق بدی نیوفته
جونگکوک: اوهوم.. بریم
میریم سوار ماشین میشیم و میریم سمت شرکت کیم
استرس دارم.. میترسم بلایی سرمون بیاره.. اصلا هرکاری خواست بامن بکنه ولی آسیبی به کوک نرسونه.. اون چیزیش بشه من میمیرم
بهش نگاه میکنم
پنجره ی ماشینو داده پایین و سرشو از ماشین بیرون برده
چشماشو بسته و لبخند زده..
کاش نمیوردمش
خیلی بهم اسرار کرد که بیاد.. همش میگفت منم میخوام توی این کارمون نقشی داشته باشم.. منم مجبور شدم با خودم بیارمش
جونگکوک: کی میرسیم؟
_...
جونگکوک: جینهوو!
_هاا ببخشید صداتو نشنیدم.. تو فکر بودم..
جونگکوک: پرسیدم کی میرسیم؟
_یکم طول میکشه.. شرکتشون دوره
جونگکوک: اوهوم.. راستی.. برای توهم آبمیوه خریدم.. چون میدونستم پرتقال دوست داری برات مزه ی پرتقالشو گرفتم
_اوه مرسی..
جونگکوک توش نی رو میذاره و میدتش به من
یه قلپ ازش میخورم
_اومم خوشمزس..
جونگکوک: اههه..! صدای بوق ماشینا اذیتم میکنه..!
_منم همینطور.. همیشه اینجا خلوت بوداا.. حالا امروز که عجله داریم ترافیک شده
جونگکوک:حقق!
میخندم
به بیرون نگاه میکنم و میرم تو فکر
به آینده فکر میکنم
یعنی قراره آیندم چجوری باشه؟
امروزم چطور میگذره؟
رئیس شرکتشون قبول میکنه اونجا کار کنیم؟
میتونم انتقام بگیرم یا نه؟
و هزارتا سوال دیگه توی ذهنم میپیچه..
#Love_and_Hate
#Part_2
#فیک
#فیکشن
Pt 2
و میریم سمت شرکت..
(پرش زمانی 10 دقیقه بعد)
_رسیدیم
جونگکوک:...
_جونگکوک؟
خوابش برده
_جونگکوکک!
جونگکوک: ها چیه.. رسیدیم..؟
_بله رسیدیم.. پاشو
از ماشین پیاده میشیم و میریم داخل شرکت
_تو همین جا منتظر بمون من میرم به رئیس میگم میام
جونگکوک: باشه
در میزنم
رئیس لی: بیا تو
_(در رو باز میکنه)سلام آقای لی
رئیس لی: سلام جینهو.. بیا بشین
میرم تو و درو میبندم
_آقای لی.. من بلاخره امروز میخوام برم شرکتشون
رئیس لی: مطمئنی؟ ببین اینکارت خطرناکه ها.. مطمئنی که میخوای انجامش بدی؟
_ببینین.. من کل زندگیم منتظر امروز بودم تا بتونم انتقام خون مادر پدرمو ازش بگیرم.. نمی تونم همینجوری ازش بگذرم
رئیس لی: لطفا مواظب خودت و برادرت باش.. اون خیلی خطرناکه.. ممکنه بهتون آسیب برسونه.. شما دوتا مثل بچه های منین.. واقعا نمیخوام چیزیتون بشه
_حواسم هست.. قول میدم سالم و سلامت برگردم اینجا و به شما بگم قبول کرد اونجا کار کنم
رئیس لی: باشه.. برو بیشتر از این دیرت نشه
_اوهوم.. خدانگهدار
رئیس لی: خداحافظت..
میرم بیرون
جونگکوک نشسته روی صندلی و داره آبمیوه میخوره
میرم پیشش
_اوههه.. پاشو بریم.. امیدوارم اتفاق بدی نیوفته
جونگکوک: اوهوم.. بریم
میریم سوار ماشین میشیم و میریم سمت شرکت کیم
استرس دارم.. میترسم بلایی سرمون بیاره.. اصلا هرکاری خواست بامن بکنه ولی آسیبی به کوک نرسونه.. اون چیزیش بشه من میمیرم
بهش نگاه میکنم
پنجره ی ماشینو داده پایین و سرشو از ماشین بیرون برده
چشماشو بسته و لبخند زده..
کاش نمیوردمش
خیلی بهم اسرار کرد که بیاد.. همش میگفت منم میخوام توی این کارمون نقشی داشته باشم.. منم مجبور شدم با خودم بیارمش
جونگکوک: کی میرسیم؟
_...
جونگکوک: جینهوو!
_هاا ببخشید صداتو نشنیدم.. تو فکر بودم..
جونگکوک: پرسیدم کی میرسیم؟
_یکم طول میکشه.. شرکتشون دوره
جونگکوک: اوهوم.. راستی.. برای توهم آبمیوه خریدم.. چون میدونستم پرتقال دوست داری برات مزه ی پرتقالشو گرفتم
_اوه مرسی..
جونگکوک توش نی رو میذاره و میدتش به من
یه قلپ ازش میخورم
_اومم خوشمزس..
جونگکوک: اههه..! صدای بوق ماشینا اذیتم میکنه..!
_منم همینطور.. همیشه اینجا خلوت بوداا.. حالا امروز که عجله داریم ترافیک شده
جونگکوک:حقق!
میخندم
به بیرون نگاه میکنم و میرم تو فکر
به آینده فکر میکنم
یعنی قراره آیندم چجوری باشه؟
امروزم چطور میگذره؟
رئیس شرکتشون قبول میکنه اونجا کار کنیم؟
میتونم انتقام بگیرم یا نه؟
و هزارتا سوال دیگه توی ذهنم میپیچه..
#Love_and_Hate
#Part_2
#فیک
#فیکشن
۴.۵k
۲۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.