علاقه ی نا به جا پارت ۵

به مکان ملا قات می رسان هیناسان جلو تر از همه راه می ره برای اینکه کسی نشناسش نقاب زده
هیناسان همه ی حرف های موری را باز گو می کند که دازی می پرد وسط حرفش : بهتر نیست حنگ را شروع کنیم !
هیناسان : اره می خوام به ارزوت برسی !
دازای : منظورت چیه ؟
هیناسان : قراره بمیری (تو دلش ناراحته چون عاشق دازای است )حمله می کنند همه می میرند به جز دازای و هیناسان
دازای : چرا من و تا الان نکشتی ؟اصلا چرا از قدرت ماوراءالطبیعه ات استفاده نکردی
هیناسان : چون از غطل بدم می یاد ترجیهم اینه در شروع کنم و بخاطر این از قدرت ماوراءالطبیعه ام استفاده نمی کنم چون الان روزه قدرت من تبدیل شدم به احریمن هست .
دازای : پس من می کشمت ! (به طرف هم می دوند دازای چاقو را در دستش قایم می کند .)هیناسان وقتی به دازای می رسد به جای کشتنش دازای را بغل کرد و دازای چاقو را در پهلو یش فرو کرد . به محسی اینکه دازای چاقو را به او می زد هیناسان نقابش را برداشت و به دازای گفت
هیناسان : دوستت دارم

برای پارت بعدی ۸ باز دید
دیدگاه ها (۱)

دقیقا من و پسر خالم همینیم

بهترین دوستم (پریا)

علاقه ی بی معنی (پارت چهارم)

تایپ من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط