پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد

پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد
داغ دید از من و تبخیر شد و حرف نزد

شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب
شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد

غصه میخورد که من حال خرابی دارم
از همین غصه ی من سیر شد و حرف نزد

وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند
خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد

صورت پر شده از چین و چروکش یعنی…
مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد

#محمد_شیخی
دیدگاه ها (۳)

واقعا گرفتن این همه عکس سلفی ....این همه لب غنچه کردن و بوس ...

خوب_زندگی_کنهیچوقت شخصیت خودت رو برای کسی تشریح نکنچون کسی ک...

،❤️آیا میدانستید زنانی ک در خانه پرخاش و دادمیزنند کمبود محب...

نامه ای از یک ایرانی ساکن لندن سلام و درود خدا بر شما هم وطن...

وقتی حشر//ری میشه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط