چی شد که چادری شدم

چی شد که چادری شدم

بسم رب الشهداء و الصدیقین

سلامی به لطافت ابر پاییزی به شما دوستای عزیزم

بهمن ماه سال ۹۱ بود. یه روز بعد از نماز مغرب و عشا٬ برادرم باهام تماس گرفت و گفت قراره پایگاه بسیج مون بچه های مسجد رو به همراه خانواده هاشون به مشهد ببره. تو رو هم ثبت نام کنم؟
در جواب بهش گفتم نه. درس دارم نمیتونم بیام.

پدر و مادرم براشون مقدور نبود به این سفر برن. منم بخاطر اینکه از تشکل ها بیزار بودم درس رو بهونه قرار دادم و به این اردوی سه چهار روزه نرفتم

یه هفته بعد از این موضوع٬ ناخود آگاه دلم گرفت و هوای مشهد الرضا رو کردم. تابحال مشهد نرفته بودم و خیلی دوست داشتم به این سفر برم اما چون باید چادر سر میکردم و با بچه های بسیجی همسفر میشدم قبول نکردم برم اما پشیمون شدم. پیش خودم گفتم سه چهار روز معاشرت با یه عده ای آدم رو تحمل میکنم اما عوضش میرم حرم امام رضا رو میبینم.
(کلا از بسیجی ها خوشم نمیومد )

همین موضوع سبب شد با برادرم تماس بگیرم و بهش بگم اسم منم ثبت نام کنه. اما گفت ظرفیت پر شده و صندلی خالی نیست و نمیتونی بیای
(چون با اتوبوس میبردند)

واقعا دلم شکست و ناراحت شدم  تو دلم گفتم بخشکی شانس! حالا که من راضی شدم برم ظرفیت پر شده

روزها گذشت و گذشت و من هر روز پیگیر بودم ببینم کسی انصراف نداده تا جایگزینش بشم٬ اما کسی نبود که نبود

حتی چمدونم رو هم بسته بودم و منتظر بودم مسئول کاروان بهمون زنگ بزنه و بگه یه جای خالی داریم میتونید بیاید

اما زهی خیال باطل...

روز حرکت٬ برادرم اَزمون خداحافظی کرد و به سمت مسجد محل حرکت کرد مادرمم همراهش رفت تا از آخرین اخبار انصرافی ها مطلع بشه

اما بازم کسی نبود که نبود

مادرم با مسئول کاروان صحبت کرد و گفت دخترم خیلی دوست داره بیاد تا به حال مشهد نرفته٬ چمدونشم بسته. نمیشه حالا اجازه بدید بیاد؟

مسئول کاروان که درواقع همون فرمانده پایگاه بسیج بود علی رغم اینکه ظرفیت تکمیل بود اما رضایت داد من همراهشون برم

منم چادرم رو تو دستم گرفتم(بدون اینکه سر کنم) و راهی مسجد شدم.اتوبوس ها مقابل مسجد ایستاده بودند و همه سوار شده بودند و منتظر یکی دونفر بودن مِن جمله مَن

معمولا وقتی قراره با افرادی معاشرت کنی که اکثرا مذهبی و تشکلی هستند بهتره حداقل ظاهرا هم که شده همرنگشون بشی اما من فقط بخاطر برادرم حاضر شدم چادر سر کنم که یه وقت جلوی دوستاش شرمنده نشه و یا بقیه بهش نگن چقدر خواهرت مدگرا و ... ست!!!

 یکی از مسئولای هماهنگی مجبور شد رو کف اتوبوس بشینه تا من بتونم رو صندلی بنشینم و اذیت نشم. دوتا اتوبوس بود که برادرم تو اتوبوس اولی و من تو اتوبوس دومی بودم (چون دوستاش همه تو اتوبوس شماره یک بودن منم نخواستم بخاطر من از دوستاش جدا بشه به همین علت بهش گفتم همونجا بمونه)

سرانجام اتوبوس ها به مقصد مشهد به راه افتادند...

تو راه مشهد با افراد زیادی آشنا شدم. خانم های خیلی دوست داشتنی٬ محترم و با محبت. من تنها بودم ولی به حدی باهام اُخت شده بودن که احساس تنهایی نمیکردم.

روحانی مسجد هم به همراه خانوادش اومده بود. با آقایون مسجدی مثل برادر صمیمی بود. باهاشون به شوخی و بگو بخند میپرداخت. صحنه ی پفک خوردنشون هم که نگووو خیلی جالب بود

تا بحال ندیده بودم یه روحانی انقدر خوب و به طور عامیانه ″باحال″ باشه. فکر میکردم آدمای خشک مقدس و جدی ای هستند.

تو این سفر نگاهم و بینشم به قشر مذهبی٬ روحانیت٬ بسیجی تغییر کرد. 

چون من آدمی بودم که:

محرم و نامحرم رو رعایت نمیکردم
واجباتم رو انجام نمیدادم
حجاب نداشتم
پوششم مانتوهای کوتاه و نامناسب بود
اهل رقص و عروسی های لهوی بودم
از چادر بیزار بودم
اهل شهید و شهادت و این چیزا هم نبود
خلاصه ازین تریپ روشنفکریها بودم که میگفتم دل باید پاک باشه ظاهر مهم نیست!

این سفر راه و روش زندگیمو به طور کلی تغییر داد و همش عنایت امام رضا (ع) بود. چون وقتی برای اولین بار نگاهم به حرم آقا افتاد ازش خواستم این توفیق بهم داده باشه مثل یه شیعه ی واقعی زندگی کنم.

الان افتخار میکنم به چادری و بسیجی بودنم. کنایه ها و نگاههای معنادار اطرافیان ازین تحول هم اصلا برام مهم نیست مهم نگاه امام زمان و حضرت زهراست❤

امیدوارم امانت دار خوبی برای چادر *مادر* باشیم و روز به روز خانمهای زیادی به سمت ″زهرایی″ شدن پیش برن

اللهم عجل لولیک الفرج

بی پلاک
دانشجوی دانشگاه ارزشها (دانشگاه شاهد)
دیدگاه ها (۵)

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم زینت اعمال امام جواد علیه السلام...

به همه پیشنهاد میدم بخونین به راحتی ازش نگذریدبسم الله الرحم...

الهیدر انتظار رحمتت نشسته ام بدهی کریمی ،ندهی حکیمی بخوانی ش...

خدا جانمدلمان را به تو میسپاریمدلی که همچون یک دفتر پُر است ...

سؤال: رویایی‌ترین برنامه‌ی سفرتون چیه؟ سفری که دوست دارید وا...

وقتی بهش گفتم دلم لرزیده و تو خنده‌های یه نفر خودم رو گم کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط