عشاقنامدار

#عشاق_نامدار
داستان عاشقانه بهرام وگلندام 1
روزی بهرام گور ساسانی با خدمتکار زیبای خود‌ گلندام به شکار رفت و گورخرهای زیادی صید کرد . با آنکه تمام ملازمان به مهارت و استادی بهرام در شکار گورخر آفرینها گفتند مع هذا از گل اندام صدایی برنیامد ودر مدح و ثنای شهریار ساسانی سخنی نگفت .
بهرام مدتی تامل کرد تا گورخری از دورپیدا شد و آن گاه به گل اندام گفت :« میل دارم این گور را به هر شکلی که دلخواه توباشد شکار کنم .» دخترک از روی ناز و تکبر :
گفت باید که رخ برافروزی
سر این گور در سمش دوزی
بهرام گورمهره ای در کمان گروهه نهاد و به دقت رها کرد تا درگوش گورخرجای گرفت ، حیوان بیچاره سم پای راستش را برای خاراندن به گوش خود نزدیک کرد تا مهره رااز گوش خارج کند . گل اندام گفت که آدمی در هر کاری اگرمداومت و ممارس کند مسلما ورزیده و کارآزموده خواهد شد چه کار نیکو کردن از پرکردن است .
شاه چون این سخن شنید خشمگین شد و کینه اورا به دل گرفت پس به سرهنگی که در التزام رکاب بود فرمان داد آن دختر جسور وفضول را گردن بزند .
دختر زیبا چون خود را در چنگ اجل و چنگال سرهنگ گرفتار دید به حال تضرع درآمد و از او خواست که در قتلش عجله نکند ، بعید نیست که شاهنشاه روزی از کرده پشیمان شود وترا که بی تامل اجرای فرمان کردی مورد خشم و عتاب قرار دهد ، اگر جانب احتیاط را مرعی داری و مرانکشی ، قول می دهم کاری بکنم و تدبیری بیندیشم که بهرام گورنه تنها خشمگین نشود بلکه ترا بیشتر از پیشترمورد تفقد ونوازش قراردهد .
سرهنگ درمقابل پیشنهاد گل اندام تسلیم شد و او را در قصری مشیدی که در خارج از شهر داشت سکونت داد تا پنهانی در زمره خدمتکاران کار کند وهویتش را مکتوم دارد .
این قصر سربه فلک کشیده شصت پله داشت گل اندام از همان روزهای نخست....
ادامه دارد
دیدگاه ها (۱)

#بانوان_نامدار مرجان جهانگیری جراح قلبمرجان جهانگیری، نخستین...

#بانوان_نامدار هاجر تربیت موسس مدرسه و نماینده مجلس هاجر ترب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط