داستان آموزنده
داستان آموزنده
زن و مرد جوانی وارد شهر کوچکی شدند. اهالی شهر، با تعجب بسیار زیاد دیدند که هر یک از آن دو سر ریسمانی را در دست دارد که به دور گردن دیگری بسته شده است! به همین دلیل اگر مثلاً زن حرکتی میکرد مرد به دنبال او کشیده میشد و اگر مرد کاری انجام میداد، زن هم خواهی نخواهی، در آن کار داخل میشد! مردم شهر که شگفتزده شده بودند آن دو را دنبال کردند ولی هرچقدر حرکات آنها را زیر نظر گرفتند متوجه نشدند ماجرا از چه قرار است. پس نزد حاکم شهر رفتند و موضوع را با او در میان گذاشتند. حاکم آنها را زیر نظر گرفت و دید که همهی کارها را باهم انجام میدادند و اگر هم میخواستند کارهای متفاوتی انجام دهند کشش طنابها بر گردنهایشان، به آنها یادآوری میکرد که حد و اندازهی کارهای متفاوتی که میتوانند انجام دهند چقدر است! اما چون او هم نفهمید حکمت کار زن و مرد چیست. سرانجام آن دو را نزد خود فراخواند و علت را جویا شد. وقتی زن و مرد، مسئلهای را که در شهر پیچیده بود، از زبان حاکم شنیدند، خندیدند و گفتند: مگر نمیدانید زن و شوهر در همه چیز باهم شریکند و سرنوشت آنها به هم گره خورده است؟ ما میدانیم هر کاری انجام دهیم بر دیگری اثر میگذارد و خواهی نخواهی در نتایج تصمیمگیریها و عاقبت زندگی همدیگر شریک میشویم، پس شرایطی ایجاد کردهایم که همیشه طرف مقابل بتواند ببیند همسرش او را در چه آینده و تقدیری داخل یا گرفتار میکند، و در واقع چه سرنوشتی را برایش رقم میزند!!! ...
داستان های کوتاه📚 📚 📚
زن و مرد جوانی وارد شهر کوچکی شدند. اهالی شهر، با تعجب بسیار زیاد دیدند که هر یک از آن دو سر ریسمانی را در دست دارد که به دور گردن دیگری بسته شده است! به همین دلیل اگر مثلاً زن حرکتی میکرد مرد به دنبال او کشیده میشد و اگر مرد کاری انجام میداد، زن هم خواهی نخواهی، در آن کار داخل میشد! مردم شهر که شگفتزده شده بودند آن دو را دنبال کردند ولی هرچقدر حرکات آنها را زیر نظر گرفتند متوجه نشدند ماجرا از چه قرار است. پس نزد حاکم شهر رفتند و موضوع را با او در میان گذاشتند. حاکم آنها را زیر نظر گرفت و دید که همهی کارها را باهم انجام میدادند و اگر هم میخواستند کارهای متفاوتی انجام دهند کشش طنابها بر گردنهایشان، به آنها یادآوری میکرد که حد و اندازهی کارهای متفاوتی که میتوانند انجام دهند چقدر است! اما چون او هم نفهمید حکمت کار زن و مرد چیست. سرانجام آن دو را نزد خود فراخواند و علت را جویا شد. وقتی زن و مرد، مسئلهای را که در شهر پیچیده بود، از زبان حاکم شنیدند، خندیدند و گفتند: مگر نمیدانید زن و شوهر در همه چیز باهم شریکند و سرنوشت آنها به هم گره خورده است؟ ما میدانیم هر کاری انجام دهیم بر دیگری اثر میگذارد و خواهی نخواهی در نتایج تصمیمگیریها و عاقبت زندگی همدیگر شریک میشویم، پس شرایطی ایجاد کردهایم که همیشه طرف مقابل بتواند ببیند همسرش او را در چه آینده و تقدیری داخل یا گرفتار میکند، و در واقع چه سرنوشتی را برایش رقم میزند!!! ...
داستان های کوتاه📚 📚 📚
۳۶۰
۳۰ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.