مثلث عشقی
مثلث عشقی♡∆
☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆
دراکن: هرچقدرم عاشق باشید نمیتونین اینجوری باهاش رفتار کنین، حق ندارید
مایکی: سوزو
ایزانا: مال
هردو: منه!
کاکوچو: مگه ملک صاحب شدید؟؟؟
*والریو با عجله اومد بالا*
والریو: اینجا چه خبره؟ شما با نوه ی من چیکار دارید، توضیح میخوام، حالا!
همه: نوه؟؟*بجز کاکوچو*
کاکوچو: بله! سوزومه نوه ی والریو عه
ریندو: تو میدونستی؟
کاکوچو: اره، من تمام مدت میدونستم سوزو اینجاست
فلش بک:* توی هواپیما*
سوزو: خب، به بابابزرگ زنگ زدم... هوف... شماره ی سنجو و کاکوچو رو هم حفظم، بذار بهشون بگم من دارم میرم پیش بابابزرگم، اونا رازدار ان
صفحه چت کاکوچو:
داداشی؟ کجایی؟
*توی جت شخصی بونتن*
*گوشی کاکوچو لرزید*
«پیامک از طرف پروانه کوچولو»
*☆:توضیحات: ببینید،کاکوچو هیچ حسی بحز حس برادرانه به سوزو نداره، چون اولین بار وقتی سوزو رو دیده که داشته دنبال یه پروانه میدویده تا اونو بگیره و کلا سوزو عاشق پروانه است، برای همینم هم توی گوشیش سوزو رو این سیو کرده همم براش گردنبند پروانه خریده*
ذهن کاکوچو: سوزو عه، یعنی چیکار داره، حتما واجبه
کاکوچو: من میرم دستشویی
*رفت تو و درو قفل کرد*
سوزو: داداشی کجایی؟؟
کاکوچو: من تو جت شخصی بونتنم، با بقیه ی اعضا، تو کجایی خوبی؟؟
سوزو: اوهوم خوبم، دارم میرم پیش بابابزرگم، والریو
کاکوچو: اوکی، مواظب خودت باش
سوزو: باشه داداشی، توهم مواظب خودت باش
*پایان چت*
*کاکوچو اومد از دستشویی بیرون و دید ریندو داره با تلفن حرف میزنه*
کاکوچو: کیه؟
مایکی: والریو عه
کاکوچو: و-والریو؟؟
ایزانا: اره، همون بزرگترین مافیای ایتالیا، راستی تو چته؟ مگه اسم جن شنیدی؟؟
ذهن کاکوچو: نه نه نه باید به سوزو بگم، این گوشی لعنتی چشه؟؟ چرا روشن نمیشه؟!
ایزانا: چته؟؟
کاکوچو: هـ_هیچی، فقط سرم درد میکنه، من میخوابم
*پایان فلش بک*
*ایزانا یقه ی کاکوچو رو گرفت*
ایزانا: تـ_توی لعنتی تمام مدتی که من داشتم دست و پا میزدم تا بفهمم سوزومه کجاست تو میدونستی؟؟؟؟؟
اما: داداش ولش کن
شینچیرو: ایزانا!
*ایزانا عقب رفت و عصبی میخندید*
ایزانا: کسی که... کل عمرم بهش اعتماد کرده بودم.... ههههههههه *خنده ی عصبی* .... حتی بهم نگفته... عشقم کجا بوده
*خون جلوی چشمای ایزانا رو گرفت و اسلحه اش را برداشت تا به کاکوچو شلیک کنه*
*سوزومه که شنونده ی همش بود سریع از در دوم اون اتاق مخفی که به یکی از اتاقا ختم میشد اومد بالا و سریع بدون حرفی جلوی کاکوچو ایستاد و ایزانا بدون دیدن شلیک کرد*
☆: فیلم هندی میگم براتون💃🏻🇮🇳
صدای شلیک پیچید و کاکوچو منتظر بود تا تیر بهش بخوره، اما چند ثانیه بعد که چشاشو باز کرد دید، پروانه کوچولوش جلوش وایساده تا نذاره تیر بهش بخوره*
☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆
دراکن: هرچقدرم عاشق باشید نمیتونین اینجوری باهاش رفتار کنین، حق ندارید
مایکی: سوزو
ایزانا: مال
هردو: منه!
کاکوچو: مگه ملک صاحب شدید؟؟؟
*والریو با عجله اومد بالا*
والریو: اینجا چه خبره؟ شما با نوه ی من چیکار دارید، توضیح میخوام، حالا!
همه: نوه؟؟*بجز کاکوچو*
کاکوچو: بله! سوزومه نوه ی والریو عه
ریندو: تو میدونستی؟
کاکوچو: اره، من تمام مدت میدونستم سوزو اینجاست
فلش بک:* توی هواپیما*
سوزو: خب، به بابابزرگ زنگ زدم... هوف... شماره ی سنجو و کاکوچو رو هم حفظم، بذار بهشون بگم من دارم میرم پیش بابابزرگم، اونا رازدار ان
صفحه چت کاکوچو:
داداشی؟ کجایی؟
*توی جت شخصی بونتن*
*گوشی کاکوچو لرزید*
«پیامک از طرف پروانه کوچولو»
*☆:توضیحات: ببینید،کاکوچو هیچ حسی بحز حس برادرانه به سوزو نداره، چون اولین بار وقتی سوزو رو دیده که داشته دنبال یه پروانه میدویده تا اونو بگیره و کلا سوزو عاشق پروانه است، برای همینم هم توی گوشیش سوزو رو این سیو کرده همم براش گردنبند پروانه خریده*
ذهن کاکوچو: سوزو عه، یعنی چیکار داره، حتما واجبه
کاکوچو: من میرم دستشویی
*رفت تو و درو قفل کرد*
سوزو: داداشی کجایی؟؟
کاکوچو: من تو جت شخصی بونتنم، با بقیه ی اعضا، تو کجایی خوبی؟؟
سوزو: اوهوم خوبم، دارم میرم پیش بابابزرگم، والریو
کاکوچو: اوکی، مواظب خودت باش
سوزو: باشه داداشی، توهم مواظب خودت باش
*پایان چت*
*کاکوچو اومد از دستشویی بیرون و دید ریندو داره با تلفن حرف میزنه*
کاکوچو: کیه؟
مایکی: والریو عه
کاکوچو: و-والریو؟؟
ایزانا: اره، همون بزرگترین مافیای ایتالیا، راستی تو چته؟ مگه اسم جن شنیدی؟؟
ذهن کاکوچو: نه نه نه باید به سوزو بگم، این گوشی لعنتی چشه؟؟ چرا روشن نمیشه؟!
ایزانا: چته؟؟
کاکوچو: هـ_هیچی، فقط سرم درد میکنه، من میخوابم
*پایان فلش بک*
*ایزانا یقه ی کاکوچو رو گرفت*
ایزانا: تـ_توی لعنتی تمام مدتی که من داشتم دست و پا میزدم تا بفهمم سوزومه کجاست تو میدونستی؟؟؟؟؟
اما: داداش ولش کن
شینچیرو: ایزانا!
*ایزانا عقب رفت و عصبی میخندید*
ایزانا: کسی که... کل عمرم بهش اعتماد کرده بودم.... ههههههههه *خنده ی عصبی* .... حتی بهم نگفته... عشقم کجا بوده
*خون جلوی چشمای ایزانا رو گرفت و اسلحه اش را برداشت تا به کاکوچو شلیک کنه*
*سوزومه که شنونده ی همش بود سریع از در دوم اون اتاق مخفی که به یکی از اتاقا ختم میشد اومد بالا و سریع بدون حرفی جلوی کاکوچو ایستاد و ایزانا بدون دیدن شلیک کرد*
☆: فیلم هندی میگم براتون💃🏻🇮🇳
صدای شلیک پیچید و کاکوچو منتظر بود تا تیر بهش بخوره، اما چند ثانیه بعد که چشاشو باز کرد دید، پروانه کوچولوش جلوش وایساده تا نذاره تیر بهش بخوره*
- ۷.۹k
- ۲۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط