حقیقتا از همون لحظهای که دیدمت انگار یه چیزی توی زندگی
حقیقتاً از همون لحظهای که دیدمت، انگار یه چیزی توی زندگیم تغییر کرد یه تغییری که هیچوقت انتظارشو نداشتم یه حسی از گوشهی قلبم بلند شد، حسی که اولش حتی خودم هم سعی میکردم انکارش کنم، ولی هر روز که گذشت بیشتر آشکار شد، بیشتر توی وجودم ریشه زد انگار چشمهام، قبل از اینکه حتی خودم بفهمم، تو رو انتخاب کرده بودن از وقتی که وارد زندگیم شدی، همهچیز یه رنگ دیگه گرفت نمیدونم چطور میتونم توضیح بدم، ولی انگار دنیا یهجو آرومتر خاصی برای من پیدا کرد یه جور دلگرمی که قبلش نداشتم از همون روز اول، یه خواستهی خیلی ساده اما خیلی عمیق توی دلم شکل گرفت اینکه تو بخشی از زندگی من باشی بخشی که حذفشدنی نباشه بخشی که وقتی اسمش میاد، لبخندم خودش میاد میخواستم بتونم تو رو مال من صدا کنم با تمام معناش نه از روی مالکیت، از روی امنیت از روی همون احساسی که وقتی اسم تو میاد، توی سینهم گرم میشه هر شب قبل خواب، وقتی چراغ رو خاموش میکنم و فقط سکوت اتاق میمونه، به تو فکر میکنم به صدات، به خندیدنت، به اون لحظههایی که با حرفات باعث لبخند میشی همین موقعهاست که خدا رو شکر میکنم که وارد زندگیم شدی که حالا یه نفر هست که بودنش برام دلیل لبخند بشه، دلیل تحمل روزهای سخت، دلیل امیدوار بودن به فردا و هر شب یه دعا توی دلم میکنم خدایا کاری کن سالگرد کنار هم بگیریم، نه فقط ماهگرد روزی که کنار هم قدم بزنیم، واقعی، نه فقط توی خیال روزی که وقتی دستت رو میگیرم، احتیاج نباشه صفحه گوشی رو روشن کنم مهم نیست چی سر راهمون قرار بگیره، چقدر سخت بشه، چقدر طول بکشه من ایمان دارم ایمان دارم یه روزی میرسه که بهم نگاه میکنی و من با همون لبخندی که همیشه برات نگه داشتم میگم دیدی بلاخره شد؟میدونم توی نوشتن متن خوب نیستم، ولی دارم از ته دلم مینویسم دارم تلاش میکنم بفهمی چقدر دوستت دارم، چقدر وجودت برام ارزش داره چقدر زندگی من از وقتی اومدی فرق کرده تو با اون قد کوچولوت، با اون اخلاق بامزهت کاری کردی که من، با همهی جدیبودنهام، با همهی منطقیبودنهام کامل رام تو بشم کاری کردی که دلم بهت نیاز پیدا کنه، به حرفهات، به خندههات، به بودن سادهت نمیدونی چقدر دوستداشتنی هستی، چقدر خاصی، چقدر متفاوت .
- ۸۴۲
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط