غذای کرمانی
غذایکرمانی
پنج به علاوه یک بودیم،پنج نفر ما و یک نفر
سردار.جلسه ی آن روز تا ظهر طول کشید.
وقت ناهار شد،همگی میهمان سردار بودیم همسرش غذای کرمانی پخته و فرستاده بود محل کارش.
خودش دست به کار شد و سهم هرکداممان را توی بشقاب گذاشت.سربازیکه غذا آورده بود را صدا زد و قابلمه را داد دستش.
-این رو ببر برای بقیه،به سرباز جلوی در هم بده.
سرباز با خوشحال قابلمه را گرفت.داشت از اتاق بیرون می رفت که صدایش زد:"صبر کن! صبر کن!خودم تقسیم می کنم."
-چند نفر هستید؟
سرباز گفت:"دوازده نفر"دودست پیاله پر شد از غذای خوشمزه محلی.
سهم خود #سردار هم فقط به اندازه ای شد که طعم غذا را بچشد.
#هوایت_تا_شهادت
پنج به علاوه یک بودیم،پنج نفر ما و یک نفر
سردار.جلسه ی آن روز تا ظهر طول کشید.
وقت ناهار شد،همگی میهمان سردار بودیم همسرش غذای کرمانی پخته و فرستاده بود محل کارش.
خودش دست به کار شد و سهم هرکداممان را توی بشقاب گذاشت.سربازیکه غذا آورده بود را صدا زد و قابلمه را داد دستش.
-این رو ببر برای بقیه،به سرباز جلوی در هم بده.
سرباز با خوشحال قابلمه را گرفت.داشت از اتاق بیرون می رفت که صدایش زد:"صبر کن! صبر کن!خودم تقسیم می کنم."
-چند نفر هستید؟
سرباز گفت:"دوازده نفر"دودست پیاله پر شد از غذای خوشمزه محلی.
سهم خود #سردار هم فقط به اندازه ای شد که طعم غذا را بچشد.
#هوایت_تا_شهادت
۱.۸k
۰۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.