عمر از کف رفته ام با بغض و هق هق برنگشت
عمر از کف رفته ام با بغض و هق هق برنگشت
آفتاب بخت من دیگر به مشرق برنگشت
نازنینم از همان آغاز صبح رفتنت
زندگی دیگر به حال و روز سابق برنگشت
اینکه دلتنگت نخواهم شد دروغی بیش نیست
هیچ مردی از نبرد عشق صادق برنگشت
قاصدک را باد با خود سوی تاریکی کشاند
آرزوی رفته با باد موافق برنگشت
قایقی از قلب ساحل سمت دریا رفته است
چشم من سوی افق خشکید و قایق برنگشت
خیره بر دستان ساعت مانده ام رحمی کند
صبر کردم، خون دل خوردم، دقایق برنگشت
نقش پررنگ زمان در غیبتت یک جمله بود
آنکه عاشق رفته بود امروز عاشق برنگشت
آفتاب بخت من دیگر به مشرق برنگشت
نازنینم از همان آغاز صبح رفتنت
زندگی دیگر به حال و روز سابق برنگشت
اینکه دلتنگت نخواهم شد دروغی بیش نیست
هیچ مردی از نبرد عشق صادق برنگشت
قاصدک را باد با خود سوی تاریکی کشاند
آرزوی رفته با باد موافق برنگشت
قایقی از قلب ساحل سمت دریا رفته است
چشم من سوی افق خشکید و قایق برنگشت
خیره بر دستان ساعت مانده ام رحمی کند
صبر کردم، خون دل خوردم، دقایق برنگشت
نقش پررنگ زمان در غیبتت یک جمله بود
آنکه عاشق رفته بود امروز عاشق برنگشت
۶۱۰
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.