🤩 خواندنی | کاکرو، ماتریکس و قهرمانانم
🤩 #خواندنی | کاکرو، ماتریکس و قهرمانانم
🎤 یادداشتی از آقای احمدرضا اعلایی، کارشناس تربیتی
⚽ اوّلین قهرمان من کاکرو بود از سری اوّل کارتونِ فوتبالیستها. آن زمان فوتبالیستها، همه زندگی ما بود. شبها خوابش را میدیدیم. یک هفته منتظر میماندیم جمعه برسد و کاکرو و یوسوجی از هوا به زمین برسند و توپ گل شود. کاکرو برای من، نماد صداقت، شادابی، استعداد و پشتکار بود و البته شاید جذابیت. آن موقعها خیلی قیافه برایم مهم نبود. کلاس پنجم بودم. کلاس پنجمِ زمان ما، مثل کلاس اوّل الآن بود. تقریباً همه صفر کیلومتر بودند.
😌 دورهای که قیافه برایم موضوع شد، دبیرستانی بودم. قهرمانم شخصیت اوّل ماتریکس بود. یک جوان عاطلوباطل که تصادفی درگیر یک دنیای پیچیدهشده و مجبور شده بود دنیای بیخود گذشتهاش را رها کند. ماتریکس وارد دنیای جدیدی شد که باید نجاتش میداد؛ دنیایی که سلوک ویژهای هم میطلبید. عاشق رزمی بودم. آنچه مرا مجذوب شخصیتهای این چنینی میکرد، سادگی، اقتدار، تسلط و سکوت بود. خوشتیپی را هم بهش اضافه کنیم.
🤗 یادم هست ۱۸سالم بود که پولهایم را جمع کردم تا یک عینک آفتابی شبیه همانی که در ماتریکس بود، بگیرم و در آفتاب و سایه بزنم تا خفن شوم. وقتی راه میرفتم احساس میکردم زمین زیر پایم میلرزد و همه نگاهم میکنند و با انگشت نشان میدهند و میگویند: «اِ اینو نگاه کن، همون ماتریکسه» گاهی این قدر در نقشم فرو میرفتم که میخواستم دستم را جلویم بگیرم و زمان را نگه دارم.
🎒 وقتی دبیرستانی بودم، یک اتفاق متفاوتی در مدرسهمان افتاد؛ مسئولان اعلام کردند برای یک هفته، ظهرها کلاسها تعطیل است و مراسم داریم. ما خوشحال از اینکه چند تا کلاس را میپیچانیم، بعد از نهار میرفتیم داخل نمازخانه مینشستیم. اسم مراسم «هفته شهدا» بود. مدرسهمان ۶۵ شهید تقدیم جنگ کرده بود. این مراسم، بزرگداشت این شهدا بود...
🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=21350
🎤 یادداشتی از آقای احمدرضا اعلایی، کارشناس تربیتی
⚽ اوّلین قهرمان من کاکرو بود از سری اوّل کارتونِ فوتبالیستها. آن زمان فوتبالیستها، همه زندگی ما بود. شبها خوابش را میدیدیم. یک هفته منتظر میماندیم جمعه برسد و کاکرو و یوسوجی از هوا به زمین برسند و توپ گل شود. کاکرو برای من، نماد صداقت، شادابی، استعداد و پشتکار بود و البته شاید جذابیت. آن موقعها خیلی قیافه برایم مهم نبود. کلاس پنجم بودم. کلاس پنجمِ زمان ما، مثل کلاس اوّل الآن بود. تقریباً همه صفر کیلومتر بودند.
😌 دورهای که قیافه برایم موضوع شد، دبیرستانی بودم. قهرمانم شخصیت اوّل ماتریکس بود. یک جوان عاطلوباطل که تصادفی درگیر یک دنیای پیچیدهشده و مجبور شده بود دنیای بیخود گذشتهاش را رها کند. ماتریکس وارد دنیای جدیدی شد که باید نجاتش میداد؛ دنیایی که سلوک ویژهای هم میطلبید. عاشق رزمی بودم. آنچه مرا مجذوب شخصیتهای این چنینی میکرد، سادگی، اقتدار، تسلط و سکوت بود. خوشتیپی را هم بهش اضافه کنیم.
🤗 یادم هست ۱۸سالم بود که پولهایم را جمع کردم تا یک عینک آفتابی شبیه همانی که در ماتریکس بود، بگیرم و در آفتاب و سایه بزنم تا خفن شوم. وقتی راه میرفتم احساس میکردم زمین زیر پایم میلرزد و همه نگاهم میکنند و با انگشت نشان میدهند و میگویند: «اِ اینو نگاه کن، همون ماتریکسه» گاهی این قدر در نقشم فرو میرفتم که میخواستم دستم را جلویم بگیرم و زمان را نگه دارم.
🎒 وقتی دبیرستانی بودم، یک اتفاق متفاوتی در مدرسهمان افتاد؛ مسئولان اعلام کردند برای یک هفته، ظهرها کلاسها تعطیل است و مراسم داریم. ما خوشحال از اینکه چند تا کلاس را میپیچانیم، بعد از نهار میرفتیم داخل نمازخانه مینشستیم. اسم مراسم «هفته شهدا» بود. مدرسهمان ۶۵ شهید تقدیم جنگ کرده بود. این مراسم، بزرگداشت این شهدا بود...
🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=21350
۳.۰k
۲۰ آبان ۱۴۰۰