بسم رب الشهداء
بسم رب الشهداء...
شهیدمدافع حرم آقاسجادمرادی...
همسرمعزز شهید مرادی:::
♥بعضی اوقات با خودم فکر میکردم که اگر نیاید چه؟ اما همه آن افکار را میگذاشتم پای دلواپسی و نگرانی برای آینده فاطمهزهرا. هفته آخر که میخواست برود حال و هوایش طوری دیگر شده بود. از سجاد خواستم خودش با فاطمهزهرا صحبت کند و از رفتنش بگوید. او هم خیلی با دخترش صحبت کرد. فاطمه زهرا را به نماز، ایمان و حجاب سفارش کرد و از او خواست که درسهایش را خوب بخواند و اینگونه دخترش را آماده کرد. خواسته دلش این بود که برود، او راهش را انتخاب کرد و راهی شد...
♥آخرین دیدارمان یک خداحافظی معمولی بود. فکر نمیکردم که اینقدر زود حاجتروا شود و این دیدار، آخرین دیدارمان باشد. سجاد وصیتنامهاش را به دوستانش داده بود. بعد از رفتن هر روز با هم تماس داشتیم. دخترش بیتابی میکرد و با چشمانی گریان از مدرسه به خانه میآمد. وقتی سجاد با فاطمهزهرا حرف میزد، بسیار آرام میشد...
شهادت جامونده های گنه کار صلوات...
شهیدمدافع حرم آقاسجادمرادی...
همسرمعزز شهید مرادی:::
♥بعضی اوقات با خودم فکر میکردم که اگر نیاید چه؟ اما همه آن افکار را میگذاشتم پای دلواپسی و نگرانی برای آینده فاطمهزهرا. هفته آخر که میخواست برود حال و هوایش طوری دیگر شده بود. از سجاد خواستم خودش با فاطمهزهرا صحبت کند و از رفتنش بگوید. او هم خیلی با دخترش صحبت کرد. فاطمه زهرا را به نماز، ایمان و حجاب سفارش کرد و از او خواست که درسهایش را خوب بخواند و اینگونه دخترش را آماده کرد. خواسته دلش این بود که برود، او راهش را انتخاب کرد و راهی شد...
♥آخرین دیدارمان یک خداحافظی معمولی بود. فکر نمیکردم که اینقدر زود حاجتروا شود و این دیدار، آخرین دیدارمان باشد. سجاد وصیتنامهاش را به دوستانش داده بود. بعد از رفتن هر روز با هم تماس داشتیم. دخترش بیتابی میکرد و با چشمانی گریان از مدرسه به خانه میآمد. وقتی سجاد با فاطمهزهرا حرف میزد، بسیار آرام میشد...
شهادت جامونده های گنه کار صلوات...
- ۱.۴k
- ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط