خوش آمدی بنشین شعر تازه دم دارم

خوش آمدی بنشین شعر تازه دم دارم
هوای گریه زیاد است شانه کم دارم

 چه خوب شد که رسیدی هوا غزل خیز است
علی الخصوص تو را در برابرم دارم

 مرا ببخش که تلخ است و باب میلت نیست
مرا ببخش اگر گونه های نم دارم

 دلیل اینهمه غربت دلیل بی کسی م
رفاقتی ست که با دفتر و قلم دارم

 دو استکان ببر از طعم واژه ها پر کن
بِچش بچش که بفهمی چه قدر غم دارم

 به شوق آمدن تو غزل دم آوردم
نفس بریده ام وقافیه کم آوردم

 بگو کنار منی در صدای هرفریاد
بگو که فاتح گنجی در این خراب آباد"

 بمان که حوصله ی شعر را به هم بزنیم
بمان که تا ته این کوچه را قدم بزنیم
Eli
دیدگاه ها (۵)

احساس خوبی به ادم دست میدهوقتی میشنوی یکی بهت میگه :مواظب خو...

می گویند، الیشاد بنویسشادترین کلمه رابرایشان نوشتمسکوت...امر...

می گویند گاهیشیطان اندازه یک حبه قند است ...و وسوسه هایش به ...

کودکی که لنگه کفشش را دریا گرفته بود روی ساحل نوشت:دریا دزد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط