دلخوش ازمن گریزان شد نمیدانم چرا

دلخوش ازمن گریزان شد نمیدانم چرا؟
دیده ام هرلحظه گریان شد نمیدانم چرا؟

دل شده پرازغم وچشمان من پرزاشک

دست وپایم سخت لرزان شدنمیدانم چرا؟

ازطبیبی خواستم آیدکند دردم علاج

آن طبیب آمدپشیمان شد نمیدانم چرا؟

آشناوغیربامن نیستنددیگر رفیق

دشمنانم بس فراوان شد نمیدانم چرا؟

خویش وقوم ازمن نمیدانم چرارنجیده اند

رنجش من هم ازآنان شد نمی دانم چرا؟
ازسرشک دیده ام جاریست صدهاآبشار
تابه دریابخت طوفان شد نمیدانم چرا؟
تابه کی غم ودردم به تن آخرطبیب
نه غم ونه درددعواشدنم دانم چرا؟

آمدی جانم به قربانت ولی حالاچرا؟
دیدگاه ها (۱)

نه تنها چشم هایت سوره ی والشمس می خوانندبه المیزان قسم تفسیر...

میگویی هر چه بوی تو را میدهد آتش بزنم ترسم جانم آتش گیرد

کافه را خلوت کن امشب کار دارم کافه چیدرسرم امشب هوای یار دار...

یه نوشته قشنگ از یک عزیز ❤️به مردی دل ببند که از علاقه اش به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط