دلخوش ازمن گریزان شد نمیدانم چرا
دلخوش ازمن گریزان شد نمیدانم چرا؟
دیده ام هرلحظه گریان شد نمیدانم چرا؟
دل شده پرازغم وچشمان من پرزاشک
دست وپایم سخت لرزان شدنمیدانم چرا؟
ازطبیبی خواستم آیدکند دردم علاج
آن طبیب آمدپشیمان شد نمیدانم چرا؟
آشناوغیربامن نیستنددیگر رفیق
دشمنانم بس فراوان شد نمیدانم چرا؟
خویش وقوم ازمن نمیدانم چرارنجیده اند
رنجش من هم ازآنان شد نمی دانم چرا؟
ازسرشک دیده ام جاریست صدهاآبشار
تابه دریابخت طوفان شد نمیدانم چرا؟
تابه کی غم ودردم به تن آخرطبیب
نه غم ونه درددعواشدنم دانم چرا؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالاچرا؟
دیده ام هرلحظه گریان شد نمیدانم چرا؟
دل شده پرازغم وچشمان من پرزاشک
دست وپایم سخت لرزان شدنمیدانم چرا؟
ازطبیبی خواستم آیدکند دردم علاج
آن طبیب آمدپشیمان شد نمیدانم چرا؟
آشناوغیربامن نیستنددیگر رفیق
دشمنانم بس فراوان شد نمیدانم چرا؟
خویش وقوم ازمن نمیدانم چرارنجیده اند
رنجش من هم ازآنان شد نمی دانم چرا؟
ازسرشک دیده ام جاریست صدهاآبشار
تابه دریابخت طوفان شد نمیدانم چرا؟
تابه کی غم ودردم به تن آخرطبیب
نه غم ونه درددعواشدنم دانم چرا؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالاچرا؟
- ۲۹۹
- ۲۲ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط