My attractive vampire🩸🖤 (P11)
My attractive vampire🩸🖤 (P11)
تهیونگ : گریه نکن پرنسس کوچولو
ا.ت : پس یعنی اونا پدر و مادر من نبودن
تهیونگ : نه
پ ته ته : پس از دوباره متولد شدی چوی ا.ت پس تو باید علیاحضرت این سرزمین باشی باید با تهیونگ ازدواج کنی و توهم خون آشام میشی و تهیونگ جایگزین من میشه پس باید فکراتو بک...
*تهیونگ حرف پدرشو قطع کرد*
تهیونگ : هیچ حرفی هم نباشه اون ملکه ی این سرزمین میشه
تهیونگ دست ا.ت رو میگیره از اونجا میره*
از زبان ا.ت :
تو ماشین بودیم یعنی واقعا اونا پدر و مادر واقعیم نیستن یعنی من تو زندگی قبلیم خون آشام بودم و دوباره متولد شدم پس حالا میخوام با این ازدواج کنم اما تو این سن
تهیونگ : چیزی شده
ا.ت : ما کی ازدواج میکنیم
تهیونگ : شاید یه هفته دیگه
ا.ت : اما...هیچی
تهیونگ : چیشده؟
ا.ت : من سنم کمه چطور تو این سن ازدواج کنم
تهیونگ : تو این سرزمین هیچی مهم نیست حتی خواهر و برادر هم باهم ازدواج میکنن
ا.ت"پسیعنی میشه ولی اون پسر وقتی عصبانی میشه چشم هاش قرمز میشه این چشم ها از زن...
تهیونگ : زل زدنت تموم شد
ا.ت" شت یعنی فهمید برگشتم سمت پنجره ماشین چون ازم معلوم بود که سرخ شدم..
تهیونگ : برگرد سمتم
ا.ت" وقتی ماشین یهو وایساد تعجب کردم چرا اینجا وایساد که با صداش گفته برگرد سمتم شوکه شدم یعنی میخواد چیکار کنه دستم گذاشتم جلو صورتم که اون نزدیک ترم اومد
تهیونگ : دستت بردار
ا.ت : نمیخوام
تهیونگ آروم دست ا.ت رو از صورتش برمیداره*
ا.ت" وقتی دستم از صورتم برداشت از قبل سرخ تر شد که خنده ای کرد...او...اون وقتی میخنده....محو اون خنده هاش شدم که برگشت سمت دستش دور گونم کشید که نزدیک صورتم شد....و..وق...وقتی احساس کردم چیزی رو لب هام هست....اون تهیونگ بود!! شوکه شدم از کارش وقتی ازم جدا شد بهم زل میزد که بوسه ای به گونم گذاشت که بویی به مشامش خورد...
تهیونگ : پس اون بوی خونت که بوی خاص میده از نیمه خون آشامیت هست
ا.ت : چی!!
تهیونگ : خون آشامی که دوباره متولد میشن، میشن نیمه خون آشام(به افسانه های ادمین باور نکنید)
ا.ت : پس من نیمه خون آشام هستم؟؟
تهیونگ : اهوم
یه هفته بعد :
تهیونگ : گریه نکن پرنسس کوچولو
ا.ت : پس یعنی اونا پدر و مادر من نبودن
تهیونگ : نه
پ ته ته : پس از دوباره متولد شدی چوی ا.ت پس تو باید علیاحضرت این سرزمین باشی باید با تهیونگ ازدواج کنی و توهم خون آشام میشی و تهیونگ جایگزین من میشه پس باید فکراتو بک...
*تهیونگ حرف پدرشو قطع کرد*
تهیونگ : هیچ حرفی هم نباشه اون ملکه ی این سرزمین میشه
تهیونگ دست ا.ت رو میگیره از اونجا میره*
از زبان ا.ت :
تو ماشین بودیم یعنی واقعا اونا پدر و مادر واقعیم نیستن یعنی من تو زندگی قبلیم خون آشام بودم و دوباره متولد شدم پس حالا میخوام با این ازدواج کنم اما تو این سن
تهیونگ : چیزی شده
ا.ت : ما کی ازدواج میکنیم
تهیونگ : شاید یه هفته دیگه
ا.ت : اما...هیچی
تهیونگ : چیشده؟
ا.ت : من سنم کمه چطور تو این سن ازدواج کنم
تهیونگ : تو این سرزمین هیچی مهم نیست حتی خواهر و برادر هم باهم ازدواج میکنن
ا.ت"پسیعنی میشه ولی اون پسر وقتی عصبانی میشه چشم هاش قرمز میشه این چشم ها از زن...
تهیونگ : زل زدنت تموم شد
ا.ت" شت یعنی فهمید برگشتم سمت پنجره ماشین چون ازم معلوم بود که سرخ شدم..
تهیونگ : برگرد سمتم
ا.ت" وقتی ماشین یهو وایساد تعجب کردم چرا اینجا وایساد که با صداش گفته برگرد سمتم شوکه شدم یعنی میخواد چیکار کنه دستم گذاشتم جلو صورتم که اون نزدیک ترم اومد
تهیونگ : دستت بردار
ا.ت : نمیخوام
تهیونگ آروم دست ا.ت رو از صورتش برمیداره*
ا.ت" وقتی دستم از صورتم برداشت از قبل سرخ تر شد که خنده ای کرد...او...اون وقتی میخنده....محو اون خنده هاش شدم که برگشت سمت دستش دور گونم کشید که نزدیک صورتم شد....و..وق...وقتی احساس کردم چیزی رو لب هام هست....اون تهیونگ بود!! شوکه شدم از کارش وقتی ازم جدا شد بهم زل میزد که بوسه ای به گونم گذاشت که بویی به مشامش خورد...
تهیونگ : پس اون بوی خونت که بوی خاص میده از نیمه خون آشامیت هست
ا.ت : چی!!
تهیونگ : خون آشامی که دوباره متولد میشن، میشن نیمه خون آشام(به افسانه های ادمین باور نکنید)
ا.ت : پس من نیمه خون آشام هستم؟؟
تهیونگ : اهوم
یه هفته بعد :
۲۰.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.