عشق اول و اخر P3
عشق اول و اخر P3
ویو کوک
دختر این مرد رو دیده بودم و ازش خوشم امده بود می خواستم به جای پول دخترش رو ببرم . وقتی این حرف رو زد شوکه شدم و خر ذوق ولی به روی خودم نیاوردم و مثلاً داشتم فکر می کردم و گفتم باشه .
دختره با ناراحتی رفت وسایلش رو جمع کرد ( ا.ت بنده خدا خبر نداره قراره چه اتفاقایی بیفته 😏 ) و داد به یکی از بادیگارد های من می خواست با اونا بیاد و سوار ون اونا بشه که من گفتم نه بیا سوار ماشین من شو .
هیچی نمی گفت
ویو ا.ت
اولش ناراحت بودم که دارم میرم ولی به خودم گفتم تو این کارو برای خانوادت ( یعنی پدرش ) انجام دادی . قوی باش دختر 🙂
بهم گفت سوار ماشین خودش بشم منم شدم چون با بادیگارد ها راحت نبودم البته با اون اقا هم راحت نبودم ولی بهتر از اونا بود ( نه پس می خواستی بدتر باشه 😐 ) .
داشتیم می رفتیم و سکوت همه جارو گرفته بود تا وقتی که من سکوت رو شکستم
+ : کجا باید کار کنم ؟ چه کاری باید بکنم ؟
× : تو کار نمی کنی
+ : چرا ؟
× : دوست داری کار کنی ؟
+ : نه نه
× : خوبه . چون خدمتکار زیاد دارم تو نیاز به کار کردن نداری .
+ : اها . پس چیکار کنم ؟
× : به من کمک می کنی .
+ : باشه . راستی میشه یه چیزی بپرسم ؟
× : اره بپرس و اینکه تو خونه با من سرد رفتار کن چون خدمتکارا شک می کنن
+ : باشه . چند سالته ؟ اسمت چیه ؟ زن داری ؟ دوست دختر چی ؟ و کارت چیه ؟
× : خوبه زود یخت اب میشه 😂 اینکه از یدونه بیشتر شد ؟ ولی ۲۴ سالمه اسمم جونگ کوکه و زن و دوست دختر ندارم و کارمم من یه مافیام و یه شرکت بزرگ دارم .
+ : برای کار پرسیدم .
وقتی گفت مافیا ترسیدم . رسیدیم به یه عمارت بزرگ . خیلی خوشگل بود .
× : از این به بعد چون برای من کار میکنی خیلیا دنبالتن پس برای هر کاری که بیرون از این عمارت می خوای انجام بدی حتی کار باید از من اجازه بگیری .
+ : یعنی اینجا دیگه خونه منه ؟
× : نه عمو و عمه ی تو قراره بیان اینجا 😑
اره دیگه
+ : خوب حالا . چیزی نگفتم که .
پیاده شدم
و بله خماری 😂😅
لطفا حمایت کنید 😊
۱۰ تا لایک ۱۵ تا کامنت
۱۰ تا لایک رو نباید بگیره ؟ 🥺
مرسییییی 😉😁
ویو کوک
دختر این مرد رو دیده بودم و ازش خوشم امده بود می خواستم به جای پول دخترش رو ببرم . وقتی این حرف رو زد شوکه شدم و خر ذوق ولی به روی خودم نیاوردم و مثلاً داشتم فکر می کردم و گفتم باشه .
دختره با ناراحتی رفت وسایلش رو جمع کرد ( ا.ت بنده خدا خبر نداره قراره چه اتفاقایی بیفته 😏 ) و داد به یکی از بادیگارد های من می خواست با اونا بیاد و سوار ون اونا بشه که من گفتم نه بیا سوار ماشین من شو .
هیچی نمی گفت
ویو ا.ت
اولش ناراحت بودم که دارم میرم ولی به خودم گفتم تو این کارو برای خانوادت ( یعنی پدرش ) انجام دادی . قوی باش دختر 🙂
بهم گفت سوار ماشین خودش بشم منم شدم چون با بادیگارد ها راحت نبودم البته با اون اقا هم راحت نبودم ولی بهتر از اونا بود ( نه پس می خواستی بدتر باشه 😐 ) .
داشتیم می رفتیم و سکوت همه جارو گرفته بود تا وقتی که من سکوت رو شکستم
+ : کجا باید کار کنم ؟ چه کاری باید بکنم ؟
× : تو کار نمی کنی
+ : چرا ؟
× : دوست داری کار کنی ؟
+ : نه نه
× : خوبه . چون خدمتکار زیاد دارم تو نیاز به کار کردن نداری .
+ : اها . پس چیکار کنم ؟
× : به من کمک می کنی .
+ : باشه . راستی میشه یه چیزی بپرسم ؟
× : اره بپرس و اینکه تو خونه با من سرد رفتار کن چون خدمتکارا شک می کنن
+ : باشه . چند سالته ؟ اسمت چیه ؟ زن داری ؟ دوست دختر چی ؟ و کارت چیه ؟
× : خوبه زود یخت اب میشه 😂 اینکه از یدونه بیشتر شد ؟ ولی ۲۴ سالمه اسمم جونگ کوکه و زن و دوست دختر ندارم و کارمم من یه مافیام و یه شرکت بزرگ دارم .
+ : برای کار پرسیدم .
وقتی گفت مافیا ترسیدم . رسیدیم به یه عمارت بزرگ . خیلی خوشگل بود .
× : از این به بعد چون برای من کار میکنی خیلیا دنبالتن پس برای هر کاری که بیرون از این عمارت می خوای انجام بدی حتی کار باید از من اجازه بگیری .
+ : یعنی اینجا دیگه خونه منه ؟
× : نه عمو و عمه ی تو قراره بیان اینجا 😑
اره دیگه
+ : خوب حالا . چیزی نگفتم که .
پیاده شدم
و بله خماری 😂😅
لطفا حمایت کنید 😊
۱۰ تا لایک ۱۵ تا کامنت
۱۰ تا لایک رو نباید بگیره ؟ 🥺
مرسییییی 😉😁
۸.۴k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.