همان روز اول که آشنا شدیم

همان روزِ اول که آشنا شدیم،
قرار گذاشتیم که اگر روزی
زبانمان لال
زبانمان لال
زبانمان لال
خواستیم جدا شویم،
همه چیز دوستانه اتفاق بیفتد
که فردا روزی اگر اتفاقی یکدیگر را در خیابان دیدیم،
مسیرمان را کج نکنیم...
و عجب قرارِ شیرینِ تلخی بود!
مگر میشود کسی را که تا دیروز برایش میمُردی،
رهایش کنی به امانِ خدا؟!
اما قرارمان بود...
میدانی؛
اولش همه چیز قشنگ است
شاعرانه
عاشقانه
هیچ پایانی را تصور نمیکنیم،
همه ی قول و قرارها رویایی...
اما به چشم بهم زدنی میبینی
تصورت
با ایده آل ات
زمین تا آسمان فاصله دارد...
تو میمانی و
یک عمر پاسخ دادن به سوالاتی که
جوابِ هیچکدامش را نمیدانی...
حالا پشتِ میزِ همیشگیِ کافه ی دوست داشتنیِ مان
منتظرم تا برای آخرین بار ببینمش
و آهنگی که پخش میشود ومیدانم
تا آخرِ عمر میشود بلایِ جانم...
"قصه ی ما تموم شده،با یه علامت سوال"
#علی_قاضی_نظام
دیدگاه ها (۱)

من شاعر نیستم؛اما خارج از همه ی وزن ها و آهنگ هابا ساده ترین...

حالا دیگر "در دسترس" بودنت مهم نیست چون دیگر نه "مشترک" هستی...

جر و بحث که میکنید،مواظب ولومِ صدایتان باشید،از یک حدی که بل...

با یک خط دیگر یک تلگرام نصب کردم تا بتوانم عکس های پروفایلش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط