درخواستی
#درخواستی
ادامه ی پارت آخر....
رفتین تا حیاط رو نگاهی بندازین که یهو دستی به پشتت اومد و محکم هلت داد پایین....
[میشد گفت این دومین باری بود که جینا داشت یه نفر رو از رو پشت بوم پرت میکرد پایین...]
درحال افتادن بودی و فقط میتونستی جیغ بزنی.....
محکم به زمین کوبیده شدی....احساس گرمای خون روی صورتت حس میکردی....دستت رو بزور روی صورتت کشیدی ....درسته خون بود ....
چشات داشت بسته میشد ....
که یهو یه نفر با شتاب اومد سمتت....جونکوک بود....
همه ی بچه ها دورت جمع شده بودن ....
جونکوک سرت رو توی دستاش گرفت ....
جونکوک: اتتتتت....چشات رو نبند ...اتتت....
دستت رو روی صورتش کشیدی....
ات: من ....د...دوست داشتم....ا..از همون...ا..اول که دیدمت...و..ولی ...
[یهو دسته ات از رو صورت جونکوک افتاد و چشاش بسته شد .....]
جونکوک: اتتتتتتت.....
[جونکوک دستش رو روی نبض ات گذاشت ...نمیزد!! شاید اشتباه حس کرده بود! ...دستش رو روی قلبه ات گذاشت و ....اونم نمیزد ..... دیگه جونکوک باید باور میکرد ات رو از دست داده بود....]
جونکوک: دلم برات تنگ میشه ات....(گریه)
پایان☆
امیدوارم خوشتون اومده باشه💖
ادامه ی پارت آخر....
رفتین تا حیاط رو نگاهی بندازین که یهو دستی به پشتت اومد و محکم هلت داد پایین....
[میشد گفت این دومین باری بود که جینا داشت یه نفر رو از رو پشت بوم پرت میکرد پایین...]
درحال افتادن بودی و فقط میتونستی جیغ بزنی.....
محکم به زمین کوبیده شدی....احساس گرمای خون روی صورتت حس میکردی....دستت رو بزور روی صورتت کشیدی ....درسته خون بود ....
چشات داشت بسته میشد ....
که یهو یه نفر با شتاب اومد سمتت....جونکوک بود....
همه ی بچه ها دورت جمع شده بودن ....
جونکوک سرت رو توی دستاش گرفت ....
جونکوک: اتتتتت....چشات رو نبند ...اتتت....
دستت رو روی صورتش کشیدی....
ات: من ....د...دوست داشتم....ا..از همون...ا..اول که دیدمت...و..ولی ...
[یهو دسته ات از رو صورت جونکوک افتاد و چشاش بسته شد .....]
جونکوک: اتتتتتتت.....
[جونکوک دستش رو روی نبض ات گذاشت ...نمیزد!! شاید اشتباه حس کرده بود! ...دستش رو روی قلبه ات گذاشت و ....اونم نمیزد ..... دیگه جونکوک باید باور میکرد ات رو از دست داده بود....]
جونکوک: دلم برات تنگ میشه ات....(گریه)
پایان☆
امیدوارم خوشتون اومده باشه💖
- ۳۵.۳k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط