📚 سه دقیقه در قیامت
📚#سه_دقیقه_در_قیامت
❤#ادامه_قسمت_حق_الناس_حق_النفس
❤#شراکت
يكي از مواردي كه مردم نسبتاً به آن دقت کمتري دارند، حقاهلل
است. ميگويند دست خداست و انشاءاهلل خداوند از تقصيرات ما
ميگذرد. حقالناس هم که مشخص است. اما در مورد حقالنفس
يعني حق بدن، تقريباً حساسيتي بين مردم ديده نميشود! گويي حق
بدن را هم خدا بخشيده!
اما در آن لحظات وانفسا، موردي را در پروندهام ديدم كه مربوط
به حق بدن)حق النفس( ميشد.
در روزگار جواني، با رفقا و بچههاي محل، براي تفريح به يكي از
باغهاي اطراف شهر رفتيم. كسي كه ما را دعوت كرده بود، قليان را
آماده كرد و با يك بسته سيگار به سمت ما آمد.
سيگارها را يكييكي روشن كرد و دست رفقا ميداد. من هم در
خانهاي بزرگ شده بودم كه پدرم سيگاري بود، اما از سيگار نفرت
داشتم.
آن روز با وجود كراهت، اما براي اينكه انگشت نما نشوم، سيگار
را از دست آن آقا گرفتم و شروع به كشيدن كردم! حالم خيلي بد شد.
خيلي سرفه كردم. انگار تنگي نفس گرفته بودم.
بعد از آن، هيچوقت ديگر سراغ قليان و سيگار نرفتم. اما در آن
وانفسا، اين صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو كه ميدانستي
سيگار ضرر دارد چرا همان يكبار را كشيدي؟ تو حق النفس را
رعايت نكردي و بايد جواب بدهي. همين باعث گرفتاري ام شد!
در آنجا برخي افراد را ديدم كه انسانهاي مذهبي و خوبي بودند.
بسياري از احكام دين را رعايت كرده بودند، اما به حقالنفس اهميت
نداده بودند.
آنها به خاطر سيگار و قليان به بيماري و مرگ زودرس دچار شده
بودند و در آن شرايط، بهخاطر ضرر به بدن گرفتار بودند.
(شراکت)
همشهريهاي ما بود. كسي كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او
مدتي قبل، از دنيا رفت. حاال او را در وضعيتي ديدم كه خوشآيند
نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخي را نداشت!
وقتي مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاري برايش انجام
دهم. الزم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يك نگاه ميفهميدم.
گفتم اگر توانستم چشم.
او هم مثل خيليهاي ديگر گرفتار حقالناس بود. مدتي پس از
بهبودي، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاري برايش
انجام دهم.
به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال
دارم، از برادرتان راضي هستي؟
نگاهي از سر تعجب به من كرد وگفت: اين چه حرفيه، خدا
رحمتش كنه، برادرم خيلي مؤمن بود. هميشه برايش خيرات ميدهم.
گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد
برادر كوچكترم مرا حالل كند.
ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه ميكني.
گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كني و بشنوي
برايت ميگويم. ولي بايد قول بدهي كه او را حالل كني
#ادامه_دارد
❤#ادامه_قسمت_حق_الناس_حق_النفس
❤#شراکت
يكي از مواردي كه مردم نسبتاً به آن دقت کمتري دارند، حقاهلل
است. ميگويند دست خداست و انشاءاهلل خداوند از تقصيرات ما
ميگذرد. حقالناس هم که مشخص است. اما در مورد حقالنفس
يعني حق بدن، تقريباً حساسيتي بين مردم ديده نميشود! گويي حق
بدن را هم خدا بخشيده!
اما در آن لحظات وانفسا، موردي را در پروندهام ديدم كه مربوط
به حق بدن)حق النفس( ميشد.
در روزگار جواني، با رفقا و بچههاي محل، براي تفريح به يكي از
باغهاي اطراف شهر رفتيم. كسي كه ما را دعوت كرده بود، قليان را
آماده كرد و با يك بسته سيگار به سمت ما آمد.
سيگارها را يكييكي روشن كرد و دست رفقا ميداد. من هم در
خانهاي بزرگ شده بودم كه پدرم سيگاري بود، اما از سيگار نفرت
داشتم.
آن روز با وجود كراهت، اما براي اينكه انگشت نما نشوم، سيگار
را از دست آن آقا گرفتم و شروع به كشيدن كردم! حالم خيلي بد شد.
خيلي سرفه كردم. انگار تنگي نفس گرفته بودم.
بعد از آن، هيچوقت ديگر سراغ قليان و سيگار نرفتم. اما در آن
وانفسا، اين صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو كه ميدانستي
سيگار ضرر دارد چرا همان يكبار را كشيدي؟ تو حق النفس را
رعايت نكردي و بايد جواب بدهي. همين باعث گرفتاري ام شد!
در آنجا برخي افراد را ديدم كه انسانهاي مذهبي و خوبي بودند.
بسياري از احكام دين را رعايت كرده بودند، اما به حقالنفس اهميت
نداده بودند.
آنها به خاطر سيگار و قليان به بيماري و مرگ زودرس دچار شده
بودند و در آن شرايط، بهخاطر ضرر به بدن گرفتار بودند.
(شراکت)
همشهريهاي ما بود. كسي كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او
مدتي قبل، از دنيا رفت. حاال او را در وضعيتي ديدم كه خوشآيند
نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخي را نداشت!
وقتي مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاري برايش انجام
دهم. الزم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يك نگاه ميفهميدم.
گفتم اگر توانستم چشم.
او هم مثل خيليهاي ديگر گرفتار حقالناس بود. مدتي پس از
بهبودي، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاري برايش
انجام دهم.
به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال
دارم، از برادرتان راضي هستي؟
نگاهي از سر تعجب به من كرد وگفت: اين چه حرفيه، خدا
رحمتش كنه، برادرم خيلي مؤمن بود. هميشه برايش خيرات ميدهم.
گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد
برادر كوچكترم مرا حالل كند.
ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه ميكني.
گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كني و بشنوي
برايت ميگويم. ولي بايد قول بدهي كه او را حالل كني
#ادامه_دارد
۱۱.۸k
۱۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.