گاهی آنقدر بدم می آید

گاهی آنقدر بدم می آید
که حس میکنم باید رفت
باید از این جماعت پُرگو گریخت
واقعا می گویم
گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا
حتی از اسمم ، از اشاره ، از حروف
ازاین جهانِ بی جهت که میا
که مگو ، که مپرس
گاهی دلم می خواهد
بگذارم بروم بی هر چه آشنا
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم
بعد بی هیچ گذشته ای
به یاد نیارم از کجا آمده
کیستم
اینجا چه می کنم
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست
فاصله ای هست
فردایی هست
گاهی واقعا خیال می کنم
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم بروم
ومی روم
اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم
کجا ؟
کجا را دارم ، کجا بروم ؟
دیدگاه ها (۱)

کاش تولدِ من هم می‌ماند برای بعد،به کجای دنیا بَر می‌خورد؟!

هیس ساکت!فریادت را بی صدا کن, بغضت را نوش جان کن,و اشک هایت ...

شده با قرمزِ احساسِ دلت رنگ شوی؟ شده از فکر کسی داغ کنی،غرق ...

دلم برای ریل های قطار می سوزد. فشار آن همه قطار پر از ازدحام...

🦋 Wounded butterfly 🦋part 11ویو جونگ‌کوک 🌕 بعد یک ماه و خورد...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

yek tarafe part : 10

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط