جهت مخالف
جهت مخالف
پارت۴۰
ادمین ویو:
پاشو بدون صدا به زمین میزد و استرس داشت اعضا هنوز توی شک بودن ولی تصمیم داشتن حرفی نزن جین به نامجون اشاره کرد که یه حرفی بزنه و از جونگکوک سوالی بپرسه
نامجون:جونگکوک؟
جونگکوک بدون حرفی سرشو گرف بالا و نگاهش کرد
نامجون:تو...عاشق موران شدی؟
جونگکوک چشماشو به جای دیگهایی دوخت و حرفی نزد و فقط سرشو دوباره توی دستاش گرفت
جین:قرار بود هر روز باهم حرف بزنیم پس چیشد یهویی؟
حرفای زیادی داشت که باید میگفت ولی الان اونقد حالش بود که صداش در نمیومد گوشهی چشماش درد میکرد و قلبش تند میزد کسی خبر نداشت اونا اینجان کمرش از زیادی حرفایی که میخواست بگه خم شده بود میخواست همه چی رو تعریف کنه و بزنه زیر گریه ولی نمیتونست
کسی دستی پشتش کشید ته بود خسته بود برای همین سرشو روی شونه ی ته گذاشت و چشمای سنگینشو گذاشت روی هم میخواست اجازه بده کاملن خوابش بره ولی به معنای واقعی کلمه نگران بود هی!وایسا چرا داشت ارزو میکرد ایکاش الان سرش روی شونه های معشوقش میبود؟!
معشوقش...
ات؟!
یعنی میخواست عاشق شه؟ارمیا چی فک میکردن؟!یعنی اتفاق بدی نمیوفتاد؟!
ولی قلبش مغزشو متقاعد کرده بود...
دیگ شب بود باید یه چیزی میخورد چشماش سیاهی میرفتن و درد معده داشت دیگه به کمرشم میزد نودل اماده براش گرفته بودن ولی لب هم نزده بود جین چاپستیک پر از نودلو جلوش گرفت
جین:پسر باید یه چیزی بخوری
جیهوپ:باید درست تغذیه کنی وگرنه از حال میری!
واقعن گشنش بود برای همین چاپستیکو گرفت و کل نودلو با ناراحتی خورد
شوگا:جونگکوک
با دهن پر گفت
کوک:هوم؟
شوگا:نگفتی
دهنش از جوییدن ایستاد
شوگا کنارش نشست
شوگا:میخوای به ما بگی؟
جونگکوک برگشت سمتش
شوگا:تو...دوسش داری؟
جونگکوک بدون هیچ اختاری اشکاش سر خوردن و سری به نشونه ی اره تکون داد با دهن پر از نودل هق زد شوگا سرشو نوازش کرد و جونگکوک سرشو گذاشت روی شونش
لقمشو قورت داد و با گریه زمزمه کرد
کوک:هیو...نگ...همیشه همه چی رو...همتون...درست ... میکردن... میشه...الانم همون...کارو کنید
بین جملش همش هق میزد و اشکاش تند تند سر میخورد
چشماشو باز کرد و دوباره بست ولی این بار رویایی اومد جلوی چشماش
ات داشت میخندید...
خوشحال بود...
اومد جلو و بغلش کرد و سرشو بلند کرد
ات:چرا گریه میکنی؟
صداش مبهم بود و جونگکوک نمیتونست از صداش لذت ببره
ات سرشو کج کرد
چشماشو باز کرد
این فقط یه رویا بود... رویا...
البته شاید
پارت۴۰
ادمین ویو:
پاشو بدون صدا به زمین میزد و استرس داشت اعضا هنوز توی شک بودن ولی تصمیم داشتن حرفی نزن جین به نامجون اشاره کرد که یه حرفی بزنه و از جونگکوک سوالی بپرسه
نامجون:جونگکوک؟
جونگکوک بدون حرفی سرشو گرف بالا و نگاهش کرد
نامجون:تو...عاشق موران شدی؟
جونگکوک چشماشو به جای دیگهایی دوخت و حرفی نزد و فقط سرشو دوباره توی دستاش گرفت
جین:قرار بود هر روز باهم حرف بزنیم پس چیشد یهویی؟
حرفای زیادی داشت که باید میگفت ولی الان اونقد حالش بود که صداش در نمیومد گوشهی چشماش درد میکرد و قلبش تند میزد کسی خبر نداشت اونا اینجان کمرش از زیادی حرفایی که میخواست بگه خم شده بود میخواست همه چی رو تعریف کنه و بزنه زیر گریه ولی نمیتونست
کسی دستی پشتش کشید ته بود خسته بود برای همین سرشو روی شونه ی ته گذاشت و چشمای سنگینشو گذاشت روی هم میخواست اجازه بده کاملن خوابش بره ولی به معنای واقعی کلمه نگران بود هی!وایسا چرا داشت ارزو میکرد ایکاش الان سرش روی شونه های معشوقش میبود؟!
معشوقش...
ات؟!
یعنی میخواست عاشق شه؟ارمیا چی فک میکردن؟!یعنی اتفاق بدی نمیوفتاد؟!
ولی قلبش مغزشو متقاعد کرده بود...
دیگ شب بود باید یه چیزی میخورد چشماش سیاهی میرفتن و درد معده داشت دیگه به کمرشم میزد نودل اماده براش گرفته بودن ولی لب هم نزده بود جین چاپستیک پر از نودلو جلوش گرفت
جین:پسر باید یه چیزی بخوری
جیهوپ:باید درست تغذیه کنی وگرنه از حال میری!
واقعن گشنش بود برای همین چاپستیکو گرفت و کل نودلو با ناراحتی خورد
شوگا:جونگکوک
با دهن پر گفت
کوک:هوم؟
شوگا:نگفتی
دهنش از جوییدن ایستاد
شوگا کنارش نشست
شوگا:میخوای به ما بگی؟
جونگکوک برگشت سمتش
شوگا:تو...دوسش داری؟
جونگکوک بدون هیچ اختاری اشکاش سر خوردن و سری به نشونه ی اره تکون داد با دهن پر از نودل هق زد شوگا سرشو نوازش کرد و جونگکوک سرشو گذاشت روی شونش
لقمشو قورت داد و با گریه زمزمه کرد
کوک:هیو...نگ...همیشه همه چی رو...همتون...درست ... میکردن... میشه...الانم همون...کارو کنید
بین جملش همش هق میزد و اشکاش تند تند سر میخورد
چشماشو باز کرد و دوباره بست ولی این بار رویایی اومد جلوی چشماش
ات داشت میخندید...
خوشحال بود...
اومد جلو و بغلش کرد و سرشو بلند کرد
ات:چرا گریه میکنی؟
صداش مبهم بود و جونگکوک نمیتونست از صداش لذت ببره
ات سرشو کج کرد
چشماشو باز کرد
این فقط یه رویا بود... رویا...
البته شاید
۳.۰k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.