قرار بود

قَرار بود
مَرگ ما را از هَم بِگیرَد...
و مَرگ حتماً
دُختَری است با مو های مِشکی، کَمی بِهتَر از مَن..!
که تو دوستَش داری
دَستَت را گِرفته
و با تو قدم میزند...
دیدگاه ها (۶)

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرمتو شدی مادر و من با همه پیری...

یکی از مردم این شهرجای من دارد با او قدم می زنددلم می خواهدی...

چه زمستانِ غم انگیزِ بدی خواهد شـدماه دی باشد و آغوشِ کسی کم...

داشتم برگه های دانشجوهامو صحیح میکردم ...یکی از برگه های خال...

اینبار تو بگو دوستم داریتا نبض عشق کمی بهتر بزندنترس از جیره...

سلامی دوباره خدمت شما دوست عزیز

هروقت تو دعوا دلت نیومد دلشو بشکونی هروقت خواستی باعث آرامشش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط