عشق ممنوعه من

عشقِ ممنوعه مـن...
حـال دلــم را دیـدی...

از دلـم لـحظـه ای...
از ترس سفر پرسیدی...

تا کجا من بروم...
یاد تـو یادم بـرود...

مـگر ایـن قصه ی...
پر حادثه را نشـنیدی..
دیدگاه ها (۱)

غرق در حسرت پاییز نگاهت شده اممن که بیچاره ی آن چهره ی ماهت ...

حالا که قرار است، دست تو به مویم نرسد...هر چه کوتاه تر و بری...

چون در همہ عمـــر داشتم حب علےآمد بہ سرم چهارده نور جلےگفتم ...

کاش میشد بوسه ها را قاب کرد مثل نامه سوی هم پرتاب کردکاش می...

در ایـن دیوانسرا گاهی، ز هـجـر یار می رقـصـمبه خود می پیچم ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط