آن دم که علمدار پریشان افتاد

آن دم که علمدار پریشان افتاد
در حسرت آب عطشان افتاد

دستان بلیغ صبر نومید شکست
در هاله انتظار حیران افتاد

فواره ی نیزه ها صدایش می کرد
انگار کسی به فکر عصیان افتاد

دلشوره به زخم تشنگی می بارید
دلتنگ شد و به یاد باران افتاد

در حجله ی ابرهای خون بغض نشست
آیینه شکست و نا بسمان افتاد

آن مشک که از آه خدا پر می شد
از شانه ی بی قرار طوفان افتاد

یک لحظه تمام رودها اشک شد و
از چشم غریب عشق لرزان افتاد

○ناصر●
دیدگاه ها (۳)

برسر نعش  گل ام البنین (س) غوغا  شدهمه گفتند:حسین بن علی(ع) ...

️ وظیفه شیعیان ...🌺 در جریان تشرف یکی از علما خدمت امام زما...

خانم سونیا ویلیامزفضانوردهندی الاصل آمریکایی تبار است. اوپس ...

#بلند_گوی_وهابیت_نشویمبیگانه اگــر مـی شکنــد حرفـی نیـستاز ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط