.
.
.
.
از در درآمدی و
من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان
به جهان دگر شدم ...
گوشم به راه
تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من
بیخبر شدم ...
چون شبنم
اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و
به عیوق برشدم ...
گفتم ببینمش
مگرم درد اشتیاق
ساکن شود
بدیدم و مشتاقتر شدم ...
دستم نداد قوت رفتن
به پیش یار
چندی به پای رفتم و
چندی به سر شدم ...
تا رفتنش ببینم و
گفتنش بشنوم
از پای تا به سر
همه سمع و بصر شدم ...
من چشم از او
چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر
به دیدن او دیده ور شدم ...
بیزارم از وفای تو
یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و
خرسند اگر شدم ...
او را خود التفات نبودش
به صید من
من خویشتن
اسیر کمند نظر شدم ...
گویند:
روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و
زر شدم ...
● سعدی
.
.
.
.
از در درآمدی و
من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان
به جهان دگر شدم ...
گوشم به راه
تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من
بیخبر شدم ...
چون شبنم
اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و
به عیوق برشدم ...
گفتم ببینمش
مگرم درد اشتیاق
ساکن شود
بدیدم و مشتاقتر شدم ...
دستم نداد قوت رفتن
به پیش یار
چندی به پای رفتم و
چندی به سر شدم ...
تا رفتنش ببینم و
گفتنش بشنوم
از پای تا به سر
همه سمع و بصر شدم ...
من چشم از او
چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر
به دیدن او دیده ور شدم ...
بیزارم از وفای تو
یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و
خرسند اگر شدم ...
او را خود التفات نبودش
به صید من
من خویشتن
اسیر کمند نظر شدم ...
گویند:
روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و
زر شدم ...
● سعدی
.
.
۲.۶k
۱۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.