پارت دهم!

(با عکس بالا خیلی خیلی موافقم🥲👍🫠)
پایان فلش بک!
هروس در حال خوردن صبحانه بود و طبق معمول، دانش آموزان دیگر، با فاصله از او نشسته بودند.
«خواب زده! باز دیشب داشتی جیغ میزدی؟ حتما داشتی با شیطون معامله میکردی! بلک مور، تو یه هیولایی!»
«حواستون باشه مستقیم تو چشمای بلک مور خیره نشین! میگن یه بار یه نفر تو چشماش خیره شده و تبدیل به مجسمه شده!»
هروس از کوره در رفت. بلند شد و با صدای بلند گفت:
«من که مدوزا* نیستم!»
دختری در آن سمت میز گفت:
«ولی مدوزا هم یه زمانی یه آدم معمولی بود!»
هروس میخواست جواب کوبنده ای به او بدهد اما در همان زمان، جغد های نامه رسان از سقف سرسرا لبریز شدند.
جغد سیاه زیبایی به سمت هروس می آمد. یک بسته و نامه ایی را به پایش بسته بودند. جغد بر روی میز فرود آمد و هروس جغدش را شناخت. آن جغد را سال اول تحصیل در هاگوارتزش خریده بود و نامش را نیکس~ گذاشته بود. با آن جغد نامه ای به مادر بزرگش نوشته بود و حال، او جواب نامه را می آورد. نامه را از پای جغد باز کرد و چند لحظه در چشمان طلایی او خیره شد. شروع به خواندن کرد:
«هروس عزیزم
خیلی خوشحالم که انقدر درسات خوبه. هیچوقت فکر نمی کردم نوه م یه جادوگر قدرتمند باشه. هیچکدوم از بلک مورا از این جور قدرتا نداشتند. به قول خودتون،ماها ماگلیم. من هم حالم خوبه. جدیدا صبحا میرم پیاده روی و این خیلی به روحیه م کمک کرده.
چیزی رو که توی بسته ست پیش خودت نگه دار. نمی دونم چیه و چیکار می کنه ولی احساس کردم که بهتره پیش تو باشه. یه شئ باستانیه که توی خاندانمون نسل در نسل ، دست به دست شده و رسیده به من. امیدوارم به دردت بخوره.
مادربزرگت
مورگانا بلک مور٭»
هروس میخواست بسته را باز کند اما جغد دیگری در برابرش فرود آمد.
       ࿙⏝֯࿙࿚ ༿⋆𞋯 ༾࿙࿚֯⏝࿚
*مدوزا، یه هیولاست توی اساطیر یونان. یه نیمه انسان نیمه ماره که اگه به چشاش نگاه کنی به سنگ تبدیل میشی. موهاش ماره و اولش یه دختر عادی بوده.
~Nyx
٭Morgana Blakmoor
این پارت یکم خسته کننده بود ولی سعی می کنم بعدیش بهتر باشه.
امیدوارم ازش لذت ببرید!
لایک و کامنت یادتون نره!♡
منتظر پارت بعد باشین! ☆