فاضل نظری
فاضل نظری
ای بی وفا سنگدل قدرناشناس
از من همین که دست کشیدی تو را سپاس
با من که آسمان تو بودم روا نبود
چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس
آیینه ای به دست تو دادم که بنگری
خود را در این جهان پر از حیرت و هراس
پنداشتی مجسمه سنگ و یخی یکی ست؟
کو آفتاب تا بشوی فارغ از قیاس
دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت
روزی به امر و روزی به التماس
مگذار ما هم ای دل بی زار و بی قرار
چون خلق بی ملاحضه باشیم و بی حواس
ای بی وفا سنگدل قدرناشناس
از من همین که دست کشیدی تو را سپاس
با من که آسمان تو بودم روا نبود
چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس
آیینه ای به دست تو دادم که بنگری
خود را در این جهان پر از حیرت و هراس
پنداشتی مجسمه سنگ و یخی یکی ست؟
کو آفتاب تا بشوی فارغ از قیاس
دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت
روزی به امر و روزی به التماس
مگذار ما هم ای دل بی زار و بی قرار
چون خلق بی ملاحضه باشیم و بی حواس
- ۱.۴k
- ۱۸ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط