زندگی شخصی من
زندگی شخصی من
P13
تهیونگ خندید
-خنده هات واقعا آدم و بفاک میده
+جدی؟ولی همه میگفتن خنده هام خیلی زشته و نباید اینجوری بخندم
-لق همه اونایی که اینو گفتن بخند تهیونگی حداقل برای من
رسیدن خونه
-آجوما سول خوابه؟
قبا از اینکه آجوما حرف بزنه تهیونگ گفت
+آره دیگه حتما خوابه ساعت دو نصف شبه بیا بریم بالا
رفتن تو اتاق سول بچه خوابیده بود
تهیونگ رفت پشت جونگ کوک قایم شد
-سول واست جایزه آوردم
÷...
+سلام؟
÷پاپا؟سلام
و پرید بغل تهیونگ
-دلت واسه من تنگ نشده بود؟
÷نه تو یه عالمه منو بغلم نکردی منم بغلت نمیکنم
تهیونگ چشم غره ای به کوک رفت و گفت
+میدونی ساعت چنده؟وقت خوابه پس الان بهتره بخوابی فردا راجبش صحبت میکنیم
و سول رو گذاشت تو تختش و از اتاق بیرون رفتن
+خیر سرت بچته توضیح میخام جئون
-افسرده شده بودم مطمئنم سول یه پدر بی اهمیت و به یه پدر افسرده ی عصبی که بزور اهمیت میده و به زور تحمل میکنه ترجیح میده
+کوک اون بچته در هر صورت ت خواست خودت بوده نمیتونی بگی الان بچه میخام الان نمیخام
-مشاوره ام که بلدی بدی
+خبر مرگم رشتم روانشناسی بوده
-دیگه چیا بلدی بدی؟
نیشخند ریز
+بحث جدیه و من دارم جدی حرف میزنم
-منم سوالم جدی بود
+دیگه چیا بلدم بدم؟ یه کفن نو به تو
-یعنی میخای بکشی منو؟
+تیکه تیکه ات میکنم استخونتو میدم سگ بخوره از پوستت به عنوان پوست گاو واسه دیوار استفاده میکنم گوشتتو بین مافیا ها نذری میدم
سرتم به عنوان مجسمه میزارم رو میز یا میزنم به دیوار
-دلت میاد؟
+آره
چشمای کوک چهارتا شد تا بخواد جواب بده تهیونگ از موهاش گرفت و بردش سمت اتاقشون
-آیییییی ول کن موهاموووووووو
+تا تو باشی حاظر جوابی نکنی
-من بدبخت خیر سرم رئیس بزرگ ترین باند مافیای کره ام همه ازم میترسن اونوقت من از دوست پسرم میترسم هزاران نفر و تاحالا کشتم و شکنجه دادم اونوقت این فرشته ی مرگگگگ از موهام گرفته داره میکشونه دنبال خودش
+همین فرشته ی مرگگگگ یه روزی بادیگارد و منشی شخصیت بود
-نگا نگا وضعیت منو نگااااااا
همه چی به خوبی و خوشی تموم شد
دیگه هیچ ایده ای واسه ادامه دادن این ندارم
قصه ما به سر رسید لیا به جونگ کوک نرسید
☆پارت اخر☆
P13
تهیونگ خندید
-خنده هات واقعا آدم و بفاک میده
+جدی؟ولی همه میگفتن خنده هام خیلی زشته و نباید اینجوری بخندم
-لق همه اونایی که اینو گفتن بخند تهیونگی حداقل برای من
رسیدن خونه
-آجوما سول خوابه؟
قبا از اینکه آجوما حرف بزنه تهیونگ گفت
+آره دیگه حتما خوابه ساعت دو نصف شبه بیا بریم بالا
رفتن تو اتاق سول بچه خوابیده بود
تهیونگ رفت پشت جونگ کوک قایم شد
-سول واست جایزه آوردم
÷...
+سلام؟
÷پاپا؟سلام
و پرید بغل تهیونگ
-دلت واسه من تنگ نشده بود؟
÷نه تو یه عالمه منو بغلم نکردی منم بغلت نمیکنم
تهیونگ چشم غره ای به کوک رفت و گفت
+میدونی ساعت چنده؟وقت خوابه پس الان بهتره بخوابی فردا راجبش صحبت میکنیم
و سول رو گذاشت تو تختش و از اتاق بیرون رفتن
+خیر سرت بچته توضیح میخام جئون
-افسرده شده بودم مطمئنم سول یه پدر بی اهمیت و به یه پدر افسرده ی عصبی که بزور اهمیت میده و به زور تحمل میکنه ترجیح میده
+کوک اون بچته در هر صورت ت خواست خودت بوده نمیتونی بگی الان بچه میخام الان نمیخام
-مشاوره ام که بلدی بدی
+خبر مرگم رشتم روانشناسی بوده
-دیگه چیا بلدی بدی؟
نیشخند ریز
+بحث جدیه و من دارم جدی حرف میزنم
-منم سوالم جدی بود
+دیگه چیا بلدم بدم؟ یه کفن نو به تو
-یعنی میخای بکشی منو؟
+تیکه تیکه ات میکنم استخونتو میدم سگ بخوره از پوستت به عنوان پوست گاو واسه دیوار استفاده میکنم گوشتتو بین مافیا ها نذری میدم
سرتم به عنوان مجسمه میزارم رو میز یا میزنم به دیوار
-دلت میاد؟
+آره
چشمای کوک چهارتا شد تا بخواد جواب بده تهیونگ از موهاش گرفت و بردش سمت اتاقشون
-آیییییی ول کن موهاموووووووو
+تا تو باشی حاظر جوابی نکنی
-من بدبخت خیر سرم رئیس بزرگ ترین باند مافیای کره ام همه ازم میترسن اونوقت من از دوست پسرم میترسم هزاران نفر و تاحالا کشتم و شکنجه دادم اونوقت این فرشته ی مرگگگگ از موهام گرفته داره میکشونه دنبال خودش
+همین فرشته ی مرگگگگ یه روزی بادیگارد و منشی شخصیت بود
-نگا نگا وضعیت منو نگااااااا
همه چی به خوبی و خوشی تموم شد
دیگه هیچ ایده ای واسه ادامه دادن این ندارم
قصه ما به سر رسید لیا به جونگ کوک نرسید
☆پارت اخر☆
۶.۰k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.