گیتار شب و دستانی که از حرکت ایستاده اند

گیتار ... شب و دستانی که از حرکت ایستاده اند...
سیم ... انگشتان و چشم هایی که به کوک ساز خیره مانده اند...
دستم را روی سیم ها حرکت می دهم و از نت ها میخواهم فریاد سر دهند...
"دو" بر سر دو راهی... "ر"رنگ می بازد...  "می" در میانه ی راه می ماند...
"فا" به فالش می رسد...و "س" سلانه سلانه می آید...  "لا" لالایی می خواند... و
"سی" تنها بازمانده ی اعجاز روزگار...تنهای تنها سکوت را معنی می کند...
دیگر نت ها هم دل به دل سکوت داده اند ...
و منتظر اشاره ی انگشتانم هستن برای همنوایی و هم دردی ...
تنها بازمانده برای من همین گیتار است و صدایی که در دست باد است...
 شاید نت ها بازگردند روزی...
و سکوت را با موسیقی تبدیل به فریادی شگرف  کنند ...
دیدگاه ها (۴۳)

عقل می گفت برو عشق به پایان آمد عشق میگفت بمان سوء تفاهم شده...

دو آیه مقدسِ (#بتوچه)و (#به.من.چه)رو سرلوحه ی زِندِگیتون قرا...

وقتی غذاشو میدی منتظری بره بعد وقتی برمیگردی میبینی واس خودش...

از نما نزدیک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط