𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
P²⁴
ا.ت«برگشتم نگاهش کردم.....خنثی بود ولی میشد فهمید چقد خوشحاله که بردش نمرده...
شوگا«ا.ت
ا.ت«بگو
شوگا«بهتری
ا.ت«اوهوم
شوگا«بهتره زود تر خوب شی...۲روز دیگه هم مرخصی...
ا.ت«باشه
شوگا«دیگه نمیخندید و توی چشماش میشد غم رو دید...
ا.ت«چرا....چرا تو اون اتاق نمردم راحت شم....ولی....ولی دلم برای ته و کوک تنگ شده....با اونکه حقیقت رو فهمیدم
...........
عمارت ته و کوک
تایونگ«قربان حال خانم خوبه
کوک«مطمئن باشم؟!
تایونگ«بله مطمئن باشید
کوک«باشه
کوک«گوشی رو قطع کردم....هوف...خیالم راحت شد که حالش خوبه....
.............
...«امشب کارشو تموم کن
کانگ«قربان حداقل میزاشتید یه چشم باز کنه*خنده
...«مرض نیشتو ببند....همون که گفتم
کانگ«اون که رو چشم
کانگ«از انتقام میگیرم مین یونگی...
..............
شوگا«کنارش روی صندلی نشستم....اون واقعا زیباس....
ا.ت«به پنجره زل زده بودم هنوز.....میتونستم نگاه های خیره شوگا رو ببینم....برگشتم سمتش
ا.ت«چیه آدم ندیدی
شوگا«چرا دیدم ولی فرشته به این زیبایی ندیدم
ا.ت«.....
ا.ت«لپام گل انداخته بود.....سرم رو انداختم پایین و رفتم زیر پتو
شوگا«ایییی خداااااا....این بشر چقد کیوتههههههههههههه.....وادافا*ک....خل شدم.....مثلا یه مافیام.....ولی مگه مافیا ها نمیتونم اینجوری باشن....ولش.....از رو صندلی بلند شدم و به سمت در رفتم...
شوگا«دارو هاخو به موقع بخور...شب خودم میام پیشت
ا.ت«اوهوم
ا.ت«و بعد رفت....اوففففففف.....داشتم زیر پتو خفه میشدم
P²⁴
ا.ت«برگشتم نگاهش کردم.....خنثی بود ولی میشد فهمید چقد خوشحاله که بردش نمرده...
شوگا«ا.ت
ا.ت«بگو
شوگا«بهتری
ا.ت«اوهوم
شوگا«بهتره زود تر خوب شی...۲روز دیگه هم مرخصی...
ا.ت«باشه
شوگا«دیگه نمیخندید و توی چشماش میشد غم رو دید...
ا.ت«چرا....چرا تو اون اتاق نمردم راحت شم....ولی....ولی دلم برای ته و کوک تنگ شده....با اونکه حقیقت رو فهمیدم
...........
عمارت ته و کوک
تایونگ«قربان حال خانم خوبه
کوک«مطمئن باشم؟!
تایونگ«بله مطمئن باشید
کوک«باشه
کوک«گوشی رو قطع کردم....هوف...خیالم راحت شد که حالش خوبه....
.............
...«امشب کارشو تموم کن
کانگ«قربان حداقل میزاشتید یه چشم باز کنه*خنده
...«مرض نیشتو ببند....همون که گفتم
کانگ«اون که رو چشم
کانگ«از انتقام میگیرم مین یونگی...
..............
شوگا«کنارش روی صندلی نشستم....اون واقعا زیباس....
ا.ت«به پنجره زل زده بودم هنوز.....میتونستم نگاه های خیره شوگا رو ببینم....برگشتم سمتش
ا.ت«چیه آدم ندیدی
شوگا«چرا دیدم ولی فرشته به این زیبایی ندیدم
ا.ت«.....
ا.ت«لپام گل انداخته بود.....سرم رو انداختم پایین و رفتم زیر پتو
شوگا«ایییی خداااااا....این بشر چقد کیوتههههههههههههه.....وادافا*ک....خل شدم.....مثلا یه مافیام.....ولی مگه مافیا ها نمیتونم اینجوری باشن....ولش.....از رو صندلی بلند شدم و به سمت در رفتم...
شوگا«دارو هاخو به موقع بخور...شب خودم میام پیشت
ا.ت«اوهوم
ا.ت«و بعد رفت....اوففففففف.....داشتم زیر پتو خفه میشدم
۱۸.۸k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.