چه غم دارد ز خاموشی درون ِ شعله پروردم
چه غم دارد ز خاموشی درون ِ شعله پروردم
که صد خورشید آتش بُرده از خاکستر ِ سردم
به بادم دادی و شادی،بیا ای شب تماشا کن
که دشت ِ آسمان دریای آتش گشته از گردم
شرارانگیز و طوفانی،هوایی در من افتاده است
که همچون حلقه ی آتش در این گرداب می گردم
به شوق لعل جان بخشی که درمان جهان با اوست
چه طوفان می کند این موج ِ خون در جان ِ پُر دردم
وفاداری طریق عشق مردان است و جانبازان
چه نامردم اگر زین راهِِ خون آلود برگردم
در آن شب های طوفانی که عالم زیر رو می شد
نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم
برآر ای بذر پنهانی سر از خواب ِِ زمستانی
که از هر ذره ی دل آفتابی بر تو گستردم
ز خوبی آب پاکی ریختم بر دست بدخواهان
دلی در آتش افکندم،سیاووشی برآوردم
چراغ دیده روشن کن که من چون سایه شب تا روز
ز خاکستر نشین ِ سینه آتش وام می کردم
#هوشنگ_ابتهاج
که صد خورشید آتش بُرده از خاکستر ِ سردم
به بادم دادی و شادی،بیا ای شب تماشا کن
که دشت ِ آسمان دریای آتش گشته از گردم
شرارانگیز و طوفانی،هوایی در من افتاده است
که همچون حلقه ی آتش در این گرداب می گردم
به شوق لعل جان بخشی که درمان جهان با اوست
چه طوفان می کند این موج ِ خون در جان ِ پُر دردم
وفاداری طریق عشق مردان است و جانبازان
چه نامردم اگر زین راهِِ خون آلود برگردم
در آن شب های طوفانی که عالم زیر رو می شد
نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم
برآر ای بذر پنهانی سر از خواب ِِ زمستانی
که از هر ذره ی دل آفتابی بر تو گستردم
ز خوبی آب پاکی ریختم بر دست بدخواهان
دلی در آتش افکندم،سیاووشی برآوردم
چراغ دیده روشن کن که من چون سایه شب تا روز
ز خاکستر نشین ِ سینه آتش وام می کردم
#هوشنگ_ابتهاج
۵.۵k
۱۷ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.