پدرم گفته بود که عشق شریف است و شگفت انگیز و معجزه گر ام

پدرم گفته بود که عشق شریف است و شگفت انگیز و معجزه گر. اما نگفته بود که عشق چقدر نمکین است و نگفته بود او که نوش دارو دارد، دستهایش این همه از نمک عشق پر است و نگفته بود او هرکه را دوست تر بدارد، بر زخمش از نمک عشق بیشتر می پاشد!
زخمی بر پهلویم است و خون میچکد و خدا نمک می پاشد. من پیچ می‌خورم و تاپ می خورم و دیگران گمانشان که میرقصم!
من این زخم خونین را دوست دارم، زیرا به یادم می آورد که سنگ نیستم، چوب نیستم، خشت و خاک نیستم، که انسانم....
پدرم وصیت کرده و گفته است: از جانت دست بردار، از زخمت اما نه، زیرا اگر زخمی نباشد، دردی نیست و اگر دردی نباشد در پی نوش دارو نخواهی بود و اگر در پی نوش دارو نباشی عاشق نخواهی شد و اگر عاشق نباشی خدایی نخواهی داشت...
دست بر زخمم می گذارم و گرامی اش میدارم که این زخم عشق است و عشق میراث پدرم است♥️...

-بخشی از کتاب "من هشتمین آن هفت نفرم"

#ستایش_قلب_سربی
#دلنوشته #خاص #عاشقانه
#دلتنگی #عشق_جان #بهار
#باران #دخترک_تنها
#عشقولانه
دیدگاه ها (۰)

‌‌پشت چشمـــان تو شهریستپر از ویـــرانی ...هر کسی چشم تو را ...

بار اولی که دیدمت همه چی خاکستری بود نه سیاه ، نه سفید در 'خ...

ڪدخدا گفته: که این دهڪده، عاشقکده نیست هر ڪه عاشق شده، از ده...

 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌‌‌"نڪَاه مصلوبم " را به جاده می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط