روزی اسب پیرمردی فرار کرد مردم گفتند چقدر بدشانسی

روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی!
پیر مرد گفت : ازکجا معلوم.

فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت.
مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت: از کجا معلوم.

پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست.
مردم گفتند: چقدر بدشانسی!
پیرمرد گفت از کجا معلوم!

فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.
مردم گفتند : چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت : از کجا معلوم!

زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد
دیدگاه ها (۱)

🍋 چطوری جای زخم رو ازبین ببریم⁉ ️هرروزصبح ۲ بار چند قطره آب ...

‏مایوس نباش ‏من امیدم را در یاس یافتم‏مهتابم را در شب ‏عشقم ...

تنهاماهےکه درآنشهادت واقع نشدهماه شعبان استماهی سرتاسر شادیخ...

💠 #نکات_آموزنده 💠 ❤ ️ حضرت محمد صلی الله علیه و آله...

...بیا باهم فرار کنیم...پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط