دزد عاشق
p5
ا.ت
اومد جلو و سینه هامو محکم فشار داد و باعث شد ی. جیغ بلند بکشم
ا.ت: روانی چیکاری میکنیی*گریه*
جیمین: حالا متوجه بیرحمیم شدی؟*پوزخند*
*بیشتر فشار داد*
جیمین: بگو که فهمیدی من مافیام
ا.ت: ای ای ای باشه فهمیدم فهمیدم*گریه*
جیمین
ولش کردم و ی طناب محکم برداشتم دستاشو بستم و با شلاق شروع به زدنش کردم
جیمین: حق دردای مامانم رو الان بهم میدی!
ا.ت: چی میگی مرتیکه من حتی نمیشناسمت
جیمین: هاه چی میگی تو مگه دختر کیم سوجین نیستی؟
ا.ت: نه برادر زادشم
جیمین: خب بالاخره براش مهمی
ا.ت: چی میگی اون منو هر روز با شلاق میزنه
جیمین: چی چرا؟
ا.ت: نمیدونم
جیمین: یعنی برای هیچی کتکت میزنه؟
ا.ت: اره
جیمین
لباس تنشو بالا زدم و بدنشو دیدم همش کبودی بود دلم براش کباب شد جیمین! داری از این بچه کوشولو انتقام میگیری؟ این که جونی برای زنده بودن نداره؟
اروم سمتش رفتم و خواستم بغلش کنم
ادامه دارد...
ا
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.