مگر میشود بی تو هم زندگی کرد؟
مگر میشود بی تو هم زندگی کرد؟
وَ محض رضای خدا بندگی کرد
فقیر دوعالم شده آنکسی که
بدون غمت حس دارندگی کرد
عجب آه سردی،عجب روزگاری
مگر میشود ابر باشی نباری
من وآه و غربت،من و دور بودن
و این کهنه پیراهن یادگاری
گلستان بجز تو خلیلی ندارد
و این زنده ماندن دلیلی ندارد
دلم قتلگاهی به عمق وجود است
اگرچه دگر اسمعیلی ندارد
اگر صحنه ی قتل را دیده باشی
وَ روی تنی ردپا دیده باشی
تجسم بکن حال من را بدانی
که یک نیزه را در دوجا دیده باشی
خدا ابر را قسمت اسمان کرد
همین دور بودن مرا ناتوان کرد
غم و غصه ی دوری از چشم هایت
مرا مثل مادر ، زنی قدکمان کرد
وَ محض رضای خدا بندگی کرد
فقیر دوعالم شده آنکسی که
بدون غمت حس دارندگی کرد
عجب آه سردی،عجب روزگاری
مگر میشود ابر باشی نباری
من وآه و غربت،من و دور بودن
و این کهنه پیراهن یادگاری
گلستان بجز تو خلیلی ندارد
و این زنده ماندن دلیلی ندارد
دلم قتلگاهی به عمق وجود است
اگرچه دگر اسمعیلی ندارد
اگر صحنه ی قتل را دیده باشی
وَ روی تنی ردپا دیده باشی
تجسم بکن حال من را بدانی
که یک نیزه را در دوجا دیده باشی
خدا ابر را قسمت اسمان کرد
همین دور بودن مرا ناتوان کرد
غم و غصه ی دوری از چشم هایت
مرا مثل مادر ، زنی قدکمان کرد
۱.۳k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.