حکایت
#حکایت
کدخدای دهکده ای هراسان خود را به حکیمی رساند و گفت : مدتی است که زنی هرزه در روستای ما ساکن شده و به فساد مشغول است. علاج کار چیست؟
حکیم به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !!!
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان حکیم گذاشت.
آنگاه حکیم گفت : حالا کف بزن !!!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ؟!!
حکیم لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند.
اگر مردان مشتری این زن نشوند، او مجبور است از این روستا کوچ کند!!!
کدخدای دهکده ای هراسان خود را به حکیمی رساند و گفت : مدتی است که زنی هرزه در روستای ما ساکن شده و به فساد مشغول است. علاج کار چیست؟
حکیم به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !!!
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان حکیم گذاشت.
آنگاه حکیم گفت : حالا کف بزن !!!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ؟!!
حکیم لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند.
اگر مردان مشتری این زن نشوند، او مجبور است از این روستا کوچ کند!!!
۴۱۴
۰۵ مرداد ۱۳۹۵
comments (۴)
no_comment