. یک بحث جالب در دانشگاه
. یک بحث جالب در دانشگاه
دختره یکهو وسط صحبتهاش با
یکی جوش آورد و دم پله های سِلف دانشگاه میخواست مقنعه ش رو دربیاره! هی داد میزد و حرف میزد!!! داد میزدا ؟! داد هم نه!
دااااااااااااااااااااد!! گوش کردم بین حرفاش اینا رو
فهمیدم: من آزادی
مطلق میخوام!
دوست دارم هر کاری که دلم خواست بکنم! هر جور دلم خواست زندگی کنم!
هر رنگی دلم خواست! هر مدل لباسی دلم خواست! اصلا دلم میخواد همینجا مقنعه م رو در بیارم! (یهویی
درآورد!) دوست دارم همینجا هر کاری دلم
خواست بکنم! بسه دیگه! چرا نمیذارین آزاد باشم؟؟
بعد زد زیر گریه! البته
خیلی کم! هیشکی جرات
نمیکرد نزدیکش بشه! حتی دخترا ! رفتم جلو! سلام کردم! جوابم رو نداد! مقنعه ش رو از روی زمین برداشتم و
دادم بهش و گفتم: میدونم خیلی زمان خوبی واسه حرف زدن نیست! ولی
چند تا سوال میپرسم، اگه منطقی نبود، من خودم همینجا همه لباسهام رو در میارم!
چشاش گرد شد! سرش رو آورد بالا و من رو نگاه
کرد !
من، یه لباس نخی و سفید بلند
و یقه گرد تنم بود(از این سه دکمه ها) و شلوار کرم روشن کتون با کفشای پارچه ای
قهوه ای!
گفت: اگه لباساتو در نیاوردی چی؟ گفتم: جلوی همه تف کن تو صورتم! منتها قبلش مقنعه ت رو سرت کن! تا بتونم باهات حرف بزنم! اینجوری نمیتونم!
انگار یه فرصت مناسب گیر
آورده باشه واسه خالی کردن دق و
دلیش، بلند شد و مقنعه ش رو سریع سرش کرد !
توی این فاصله بچه های حراست اومدن و دیدن من وایستادم روبروش اونا جلو نیومدن…دور
تا دورمون پر شده بود از بچه های دانشکده های مختلف !
گفت: خب؟ شروع کن! گفتم: من این قول رو دادم که همه لباسامو دربیارم! ولی
اگه حرفم منطقی
بود چی؟!
گفت: تو بگو؟ گفتم: تا هر وقتی که توی این دانشگاهی، کسی حتی یه تار موی تو رو نبینه! گفت: قبول و دستش رو آورد جلو تا دست بده !
گفتم: مینویسیم که احتیاجی به
دست دادن هم نباشه! گفت: قبول! و
یکی از بچه ها سریعا نوشت قرارداد رو و هر دو مون با چهار تا شاهد امضا کردیم و
اسمش رو گذاشتیم **قرارداد
سلفیه **!
بهش گفتم: فرض کن توی یه اتاق تنها هستی! و اتاق مال خودته! خب؟ و توی
این اتاق، آزادی
مطلق داری !رنگ دیوار رو چه رنگی میکنی؟
گفت: همه ش رو صورتی میکنم! گفتم: حالا من هم میام و
ساکن این اتاق میشم! و اتاق میشه مال هر دوی ما! و همه دیوار رو به سلیقه خودم سبزش میکنم! تو صدات در نمیاد؟ به من گیر نمیدی؟
گفت: معلومه گیر میدم! نمیذارم
رنگ کنی! چون باید
صورتی باشه دیوارا ! گفتم: خب اون اتاق مال منم هست! منم حق دارم هر رنگی دلم میخواد بزنم به در و دیوار
.
ادامه در کامنت اول
.
دختره یکهو وسط صحبتهاش با
یکی جوش آورد و دم پله های سِلف دانشگاه میخواست مقنعه ش رو دربیاره! هی داد میزد و حرف میزد!!! داد میزدا ؟! داد هم نه!
دااااااااااااااااااااد!! گوش کردم بین حرفاش اینا رو
فهمیدم: من آزادی
مطلق میخوام!
دوست دارم هر کاری که دلم خواست بکنم! هر جور دلم خواست زندگی کنم!
هر رنگی دلم خواست! هر مدل لباسی دلم خواست! اصلا دلم میخواد همینجا مقنعه م رو در بیارم! (یهویی
درآورد!) دوست دارم همینجا هر کاری دلم
خواست بکنم! بسه دیگه! چرا نمیذارین آزاد باشم؟؟
بعد زد زیر گریه! البته
خیلی کم! هیشکی جرات
نمیکرد نزدیکش بشه! حتی دخترا ! رفتم جلو! سلام کردم! جوابم رو نداد! مقنعه ش رو از روی زمین برداشتم و
دادم بهش و گفتم: میدونم خیلی زمان خوبی واسه حرف زدن نیست! ولی
چند تا سوال میپرسم، اگه منطقی نبود، من خودم همینجا همه لباسهام رو در میارم!
چشاش گرد شد! سرش رو آورد بالا و من رو نگاه
کرد !
من، یه لباس نخی و سفید بلند
و یقه گرد تنم بود(از این سه دکمه ها) و شلوار کرم روشن کتون با کفشای پارچه ای
قهوه ای!
گفت: اگه لباساتو در نیاوردی چی؟ گفتم: جلوی همه تف کن تو صورتم! منتها قبلش مقنعه ت رو سرت کن! تا بتونم باهات حرف بزنم! اینجوری نمیتونم!
انگار یه فرصت مناسب گیر
آورده باشه واسه خالی کردن دق و
دلیش، بلند شد و مقنعه ش رو سریع سرش کرد !
توی این فاصله بچه های حراست اومدن و دیدن من وایستادم روبروش اونا جلو نیومدن…دور
تا دورمون پر شده بود از بچه های دانشکده های مختلف !
گفت: خب؟ شروع کن! گفتم: من این قول رو دادم که همه لباسامو دربیارم! ولی
اگه حرفم منطقی
بود چی؟!
گفت: تو بگو؟ گفتم: تا هر وقتی که توی این دانشگاهی، کسی حتی یه تار موی تو رو نبینه! گفت: قبول و دستش رو آورد جلو تا دست بده !
گفتم: مینویسیم که احتیاجی به
دست دادن هم نباشه! گفت: قبول! و
یکی از بچه ها سریعا نوشت قرارداد رو و هر دو مون با چهار تا شاهد امضا کردیم و
اسمش رو گذاشتیم **قرارداد
سلفیه **!
بهش گفتم: فرض کن توی یه اتاق تنها هستی! و اتاق مال خودته! خب؟ و توی
این اتاق، آزادی
مطلق داری !رنگ دیوار رو چه رنگی میکنی؟
گفت: همه ش رو صورتی میکنم! گفتم: حالا من هم میام و
ساکن این اتاق میشم! و اتاق میشه مال هر دوی ما! و همه دیوار رو به سلیقه خودم سبزش میکنم! تو صدات در نمیاد؟ به من گیر نمیدی؟
گفت: معلومه گیر میدم! نمیذارم
رنگ کنی! چون باید
صورتی باشه دیوارا ! گفتم: خب اون اتاق مال منم هست! منم حق دارم هر رنگی دلم میخواد بزنم به در و دیوار
.
ادامه در کامنت اول
.
۶.۷k
۲۳ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.