Part25•~>
Part25•~>
خلاصه خوابیدن و پنج ماه گذشت و موقع تعیین جنسیت شد بود مامان رف جواب رو گرف ولی به کسی نگف شب یه جشنی گرفتیم
و مامان یه بادکنک بزرگ اورد که مشکی بود با علامت سوال
منم داشتم تو اتاق اماده میشدم
_ عشقم
+ جانم
_ اماده نشدی هنوز
+ امادم
_ برای بچه اسم انتخاب کردی ؟
+ نه توعم باید نظر بدی
_ خب بیا سریع انتخاب کنیم اگ دختر بود چی بزاربم
+_ اومممممم یافتم
_+ هاری
+ خوبه
_ عالیه
+ اگ پسر بشه چی ؟
_ دنیل خوبه ؟
+ عالیه
$ یورا کوک بیاید پایین
+_ اومدیم
+ کوک بریم دیگه
داشتم میرفتم که کوک دستو گرف کشوند تو بغل خودس
_ بیبی مننونم که اومدی تو زندگی
+ منم ازت ممنونم که زندگیمو روشن کردی و یه کوچولو برام ساختی
_ خالا که مننونی یه بوس کوشولو بده
+ شیطون
رفتم بوسیدمش و رفتیم پایین وقت ترکوندن بادکنک بود کوک سوزنو گرف دستش
برد سمت بادکنکو و ترکودند از تو بادکنک توپکای ریز ابی درومد وایییی ایول پسررررر
دیدم کوک قیافش رف توهم شب شد و همه تبریک گفتن و رفتم منم رفتم لباسمو عوض کردم کوکم رو تخت نشسته بود
+ کوک چرا نقدر گرفته شدی
_ دلم میخواست دختر میبود
+ هی چرا اتفاقا من پسر میخواستم
_ نخیر دختر میخواستم
+ یعنی الام دنی رو نمیخوای؟( همون دنیل اسمع بچشون )
_ یا معلومه که میخوامممم بچه هااا
+ افرینننن خب بیا بخوابیم دیگه
دراز کشیدیم اومد بخابم که دیدم کوک دستشو گذاشت رو شکمم
_ پسرم مامانی رو اذیت نکنیاااا اونوقت من میدونمو تو زود بیا بیرون که دلم خیلی میخواد زود ببینمت بابایی تا وقتی اون تویی قشنگ استراحت کن اگرم چیزی خواستی یه ندا به مامامی بده مامانی به من میگه منم برات فورا میخرم الانم بخواب پسرم شب بخیر بابایی
بعد از چهار ماه دنیل بدنیا اومد و کوک یورا مادر پدر شد
تماممممممم
این فیک هم تمام شدددددد منتظر فیک بعدی باشیدددد
چقدر این فیکو دوس داشتید ؟
خلاصه خوابیدن و پنج ماه گذشت و موقع تعیین جنسیت شد بود مامان رف جواب رو گرف ولی به کسی نگف شب یه جشنی گرفتیم
و مامان یه بادکنک بزرگ اورد که مشکی بود با علامت سوال
منم داشتم تو اتاق اماده میشدم
_ عشقم
+ جانم
_ اماده نشدی هنوز
+ امادم
_ برای بچه اسم انتخاب کردی ؟
+ نه توعم باید نظر بدی
_ خب بیا سریع انتخاب کنیم اگ دختر بود چی بزاربم
+_ اومممممم یافتم
_+ هاری
+ خوبه
_ عالیه
+ اگ پسر بشه چی ؟
_ دنیل خوبه ؟
+ عالیه
$ یورا کوک بیاید پایین
+_ اومدیم
+ کوک بریم دیگه
داشتم میرفتم که کوک دستو گرف کشوند تو بغل خودس
_ بیبی مننونم که اومدی تو زندگی
+ منم ازت ممنونم که زندگیمو روشن کردی و یه کوچولو برام ساختی
_ خالا که مننونی یه بوس کوشولو بده
+ شیطون
رفتم بوسیدمش و رفتیم پایین وقت ترکوندن بادکنک بود کوک سوزنو گرف دستش
برد سمت بادکنکو و ترکودند از تو بادکنک توپکای ریز ابی درومد وایییی ایول پسررررر
دیدم کوک قیافش رف توهم شب شد و همه تبریک گفتن و رفتم منم رفتم لباسمو عوض کردم کوکم رو تخت نشسته بود
+ کوک چرا نقدر گرفته شدی
_ دلم میخواست دختر میبود
+ هی چرا اتفاقا من پسر میخواستم
_ نخیر دختر میخواستم
+ یعنی الام دنی رو نمیخوای؟( همون دنیل اسمع بچشون )
_ یا معلومه که میخوامممم بچه هااا
+ افرینننن خب بیا بخوابیم دیگه
دراز کشیدیم اومد بخابم که دیدم کوک دستشو گذاشت رو شکمم
_ پسرم مامانی رو اذیت نکنیاااا اونوقت من میدونمو تو زود بیا بیرون که دلم خیلی میخواد زود ببینمت بابایی تا وقتی اون تویی قشنگ استراحت کن اگرم چیزی خواستی یه ندا به مامامی بده مامانی به من میگه منم برات فورا میخرم الانم بخواب پسرم شب بخیر بابایی
بعد از چهار ماه دنیل بدنیا اومد و کوک یورا مادر پدر شد
تماممممممم
این فیک هم تمام شدددددد منتظر فیک بعدی باشیدددد
چقدر این فیکو دوس داشتید ؟
۷.۳k
۰۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.