پارت۷
_برو تو اتاقت سمت راست۵ لباس هر خرت پرت دخدرونه ای ک بخوای اونجا هست .
اخمی کردم به سمت پله قدم برداشتم رفدم سمت اتاقا ،برام عجیب بود که جرا جونگ کوک میگه به هیچکدوم از اتاقای سمت چپ نرو ..!
خیلی کنجکاو بودم ولی جلو کنجکاویمو گرفدم و در اتاق ۵باز کردم ی اتاق خوشگل برعکس اون حال بهم ریخته شلخته با تم سفید طوسی، رفدم داخل در کمد باز کردم کلی لباس رنگارنگ خوشگل بود با کلی کیف کفش .
لباسمو با ی شلوارک تیشرت عوض کردم موهامو دم عصبی بستم رو تخت دراز کشیدم امشب بدترین شب زندگیم بود ..
با کلی فکر خیال بالاخره چشمام گرم شد و خوابم برد ..
+++
با تابش نور افداب از خواب بیدار شدم دست صورتمو شستم رفدم پایین جونگ کوک خونه نبود ..
رفدم دم یخچال بعد کلی گشتن ۵تا تخم مرغ پیدا کردم ی قابلمه از تو کابینت برداشتم گذاشتم رو گاز و تخم مرغ هارو شکوندم ،ی بسته نون از تو کابینت پیدا کردم گذاشتم رو میز بعد درست شدن تخم مرغا شروع کردم به خوردن که بعد چند مین در باز شد جونگ کوک وارد خونه شد اومد داخل اشپز خونه که بدون اینکه نیم نگاهی بهش بکنم گفدم :
_سلام
با غرور تمام جواب داد :
_سلام .
رو صندلی بغل دستم نشست نون برداشت با پررویی تمام قاشق برداشت شروع به خوردن کرد که اخمی بهش کردم که لب زد :
_برو برای خودت درست کن خیلی وقته غذای خونگی نخوردم .
دلم براش سوخت برای همین از سر میز بلند شدم دیگه میلی به خوردن نداشتم پس وسایلمو جمع کردم رفدم دانشگاه .
+++
دانشگام که تموم شد برگشتم خونه لباسام عوض کردم که جونگ کوک اومد رو مبل نشسته بود لب زد :
_فردا شب میریم جایی اماده باش .
با کنجکاوی پرسیدم :
_کجا ؟
با اخم نگام کرد گفد :
_فقط بگو باشه .
اخمی کردم رفدم بالا که گفد :
_امروز قراره بریم کارای ازدواج سوریمونو انجام بدیم فردا شبم که بت گفدم .
از طبقه بالا باشع ای گفدم با خسته گی تمام به اتاق رفدم .
لایک =۲۰