حکایت

#حکـــــایت
بخونید خیلی قشنگه...👌 👌
🔹 مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»
چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم».
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
🔹 چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
🔹 شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.
از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
🔹 مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست
تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
🔹 چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد،
با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش
زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ »
به نام خدای آن چوپان ...
🌱 |•° گاهی دعای یک دل صاف،از صدنماز یک دل پرآشوب بهتراست....🍃 •❤ ️•🍃
🌷 صلوات برای امام زمان یادتون نره🌷
دیدگاه ها (۱)

✍ همیشه بایدمراقب سه چیز باشیم:➊⇜وقتی تنها هستیممراقب افکار...

🚫 #قابل_توجه_پسر_ها🚫 💐 داستان تصویر کثیفبا چند دختر جوان را...

فرصت ها رفتنی ست وحسرت ها ماندنی...لذت های کوچکو دم دست امرو...

اشهد أننی احببتک مرة!و ما زلت...گواهی میدهم که یک بار عاشقت...

حکایت نماز میت چوپان

دستمال شیکی از جیبش درآورد و مشغول برق انداختن دو چشم مار که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط