امشب نه دستم به قلم میرود...
امشب نه دستم به قلم میرود...
نه حسم به شعر..!
حال دلم را میپرسی؟؟
خوبم..اصلا عالیم...!
همانند بیماری که..
صبح خوب بود و.. شب جان داد...!
لطفا امشب.. بارانیت را بپوش..
وچتر بر سر گیر،
...................که من ابر، ابر گریه دارم..................
آه... امشب
دلم جاده ای میخواهد که
مرا ببرد و هرگز بر نگرداند.
من بد جور سقوط کردم..
و علت سقوط ناگهانیم را
در جعبه سیاه دلت جستجو کن..!
.....................................آه که................................
اولین خنده ز بی دردی بود...
و آخرین گریه ز بی درمانی
...........امان از دردهای بی درمان دلم...امان..........
نه حسم به شعر..!
حال دلم را میپرسی؟؟
خوبم..اصلا عالیم...!
همانند بیماری که..
صبح خوب بود و.. شب جان داد...!
لطفا امشب.. بارانیت را بپوش..
وچتر بر سر گیر،
...................که من ابر، ابر گریه دارم..................
آه... امشب
دلم جاده ای میخواهد که
مرا ببرد و هرگز بر نگرداند.
من بد جور سقوط کردم..
و علت سقوط ناگهانیم را
در جعبه سیاه دلت جستجو کن..!
.....................................آه که................................
اولین خنده ز بی دردی بود...
و آخرین گریه ز بی درمانی
...........امان از دردهای بی درمان دلم...امان..........
۷۳۷
۱۱ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.