بی تو
بی تو
تنهائی ام شبی ست
که به صبح اعتقادی ندارد
هیچ چشمی
میان پنجره ها نیست
و هیچ بارانی
روح مرا خیس نمی کند
در رگ هایم
خون هزاران غروب خورشید ست
تنهائی ام شبی ست
که به صبح اعتقادی ندارد
هیچ چشمی
میان پنجره ها نیست
و هیچ بارانی
روح مرا خیس نمی کند
در رگ هایم
خون هزاران غروب خورشید ست
۱.۱k
۲۱ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.