مستانه

مستانه...

من آن سکوتم که در جواب معمای نگاه سبز تو
عشق را...
نه!
شهوت را...
نه!
جذابیت را
حجا میکند
و تو
سبزینهء رنگین کمان را به من
معرفی میکنی
من چقدر بی رنگم
که هیچ را میبسوم، مستانه...
در آغوش نگاهی غریبانه
و تو...
و تو...
و تو
آن نا آشنای همه رنگی
که نمی شناسم!
همیشه غریبه بمان
تا در رویای کنجکاویم
مرا به سرزمین تسکین برسانی
چرا که آشنایان مرا زجر میدهند
دیدگاه ها (۱)

من برای تومقصد نبودمپلی بودم که از ان گذشتیبه خانه رسیدیپشت ...

گاه از نوازششاشک میریزیگاه از لحن تندشبی اختیار می خندیدیوان...

نگاه اش تیشه و شیشه جنس دلمبا هر اخم اش ترکی برداشت دلم

تنها راهی که رفتیمو کباب شدیمراه ثواب بود

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط