حتما بخونید
حتما بخونید
وقتی که خیلی بچه تر از الان بودم یکی از رفقا داستان این نوکر با اخلاص اباعبدالله علیه السلام رو برام تعریف کرد و از همون موقع شیفته ی این مرد شدم
حاج تقی شریعت از همون دوران جوونیش عهد کرده بود تا آخر عمرش برای سیدالشهدا علیه السلام پیراهن مشکی بپوشه
چند سال بعد میره مکه برای حج و طواف خونه ی خدا
همه ی مردم با لباسای احرام و یک دست سفید پوش اومده بودن دور کعبه طواف کنن.یه وقت شرطه ها دیدن یه نفر با پیراهن مشکی لای جمعیت داره دور خونه ی خدا طواف میکنه و حسین حسین میگه
شرطه ها اومدن که بندازنش بیرون یهو درگیری پیش میاد و شرطه ها حاج تقی رو میزنن و حاج تقی از فرط کتک خوردن بیهوش میشه
حاج تقی رو میبرن بیمارستان وقتی که بهوش میاد میبینه لباسشو از تنش در اووردن و دور انداختن و لباس بیمارستان تنش کردن
این صحنه رو که میبینه شروع میکنه به داد و بیداد و بیمارستانو میذاره روی سرش که لباس مشکی منو چرا دور انداختید و میشینه کلی گریه میکنه و از هوش میره
توی عالم رویا حبیب ابن مظاهر علیه السلام میاد عیادته حاج تقی و میفرماید حاج تقی پاشو اربابت سیدالشهدا علیه السلام دارن تشریف میارن به عیادتت
حاج تقی میگه من با همه قهرم و دیگه کاری به کسی ندارم
اینبار خود سیدالشهدا علیه السلام وارد شدن و فرمودن آقا تقی پاشو اومدم عیادتت
حاج تقی با بغض و گریه رو به سیدالشهدا علیه السلام میکنه و با زبون آذری عرض میکنه:"باشوآ دولانیم آقاجان" ولی من با شما قهرم مگه من با شما عهد نبسته بودم تا آخر عمر از غم شما پیراهن سیاه بپوشم پس چرا اجازه دادین پیراهنمو از تنم در بیارن و دور بندازن؟!
.
سیدالشهدا علیه السلام فرمود آقا تقی این پیراهن مشکی ای که تا الان تنت بود رو خودت دوخته بودی
بیا این پیراهن مشکی ای رو که مادرم با دست شکستش برات دوخته رو ازم بگیر و اینو تنت کن
.
حاج تقی تا آخر عمرش اون پیروهن مشکی ای رو که حضرت علیه السلام بهشون عطا کرده بودن رو توی حسینیشون نگه داشت و وقتی که خواستن خاکش کنن با پیروهن مشکیش دفنش کردن و کفنش هم بوریا بود
آقا جان بمیرم برات به نوکرات پیروهن هدیه میدی ولی خودت بی کفن و بی پیروهنی
برگرفته از سایت www.afsaran.ir
وقتی که خیلی بچه تر از الان بودم یکی از رفقا داستان این نوکر با اخلاص اباعبدالله علیه السلام رو برام تعریف کرد و از همون موقع شیفته ی این مرد شدم
حاج تقی شریعت از همون دوران جوونیش عهد کرده بود تا آخر عمرش برای سیدالشهدا علیه السلام پیراهن مشکی بپوشه
چند سال بعد میره مکه برای حج و طواف خونه ی خدا
همه ی مردم با لباسای احرام و یک دست سفید پوش اومده بودن دور کعبه طواف کنن.یه وقت شرطه ها دیدن یه نفر با پیراهن مشکی لای جمعیت داره دور خونه ی خدا طواف میکنه و حسین حسین میگه
شرطه ها اومدن که بندازنش بیرون یهو درگیری پیش میاد و شرطه ها حاج تقی رو میزنن و حاج تقی از فرط کتک خوردن بیهوش میشه
حاج تقی رو میبرن بیمارستان وقتی که بهوش میاد میبینه لباسشو از تنش در اووردن و دور انداختن و لباس بیمارستان تنش کردن
این صحنه رو که میبینه شروع میکنه به داد و بیداد و بیمارستانو میذاره روی سرش که لباس مشکی منو چرا دور انداختید و میشینه کلی گریه میکنه و از هوش میره
توی عالم رویا حبیب ابن مظاهر علیه السلام میاد عیادته حاج تقی و میفرماید حاج تقی پاشو اربابت سیدالشهدا علیه السلام دارن تشریف میارن به عیادتت
حاج تقی میگه من با همه قهرم و دیگه کاری به کسی ندارم
اینبار خود سیدالشهدا علیه السلام وارد شدن و فرمودن آقا تقی پاشو اومدم عیادتت
حاج تقی با بغض و گریه رو به سیدالشهدا علیه السلام میکنه و با زبون آذری عرض میکنه:"باشوآ دولانیم آقاجان" ولی من با شما قهرم مگه من با شما عهد نبسته بودم تا آخر عمر از غم شما پیراهن سیاه بپوشم پس چرا اجازه دادین پیراهنمو از تنم در بیارن و دور بندازن؟!
.
سیدالشهدا علیه السلام فرمود آقا تقی این پیراهن مشکی ای که تا الان تنت بود رو خودت دوخته بودی
بیا این پیراهن مشکی ای رو که مادرم با دست شکستش برات دوخته رو ازم بگیر و اینو تنت کن
.
حاج تقی تا آخر عمرش اون پیروهن مشکی ای رو که حضرت علیه السلام بهشون عطا کرده بودن رو توی حسینیشون نگه داشت و وقتی که خواستن خاکش کنن با پیروهن مشکیش دفنش کردن و کفنش هم بوریا بود
آقا جان بمیرم برات به نوکرات پیروهن هدیه میدی ولی خودت بی کفن و بی پیروهنی
برگرفته از سایت www.afsaran.ir
۴.۴k
۲۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.