ســـتاره شـب هایـے مـن🖤💫
ســـتارهشـبهایـےمـن🖤💫
𝒔𝒕𝒂𝒓 𝒐𝒇 𝒎𝒚 𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕𝒔
پارت ¹
یونا
اسمم یوناس ۲۴ سالمه دختری جسور ، کیوت و بامزم و همچنین مامور پلیسم و تو سئول تنها زندگی میکنم (مامان و باباش تو ی کشور دیگن)
-جیمین
اسمم جیمینه ۲۸ سالمه پسری کیوت ، مهربون و هاتم و قاچاقچی موادم و من هم تو سئول تنها زندگی میکنم (مامان و باباش فوت شدن(خدانکنه😐😂))
از دید یونا
صب با صدای آلارم بیدار شدم چشامو باز کردم ک نور مستقیم خورد تو چشمم 😐 مجبور شدم بچرخم اونور
بعد از چن دیقه یادم افتاد ک امروز روز خیلی مهمیه و باید زود برم سر کارم
ی حموم ۱۰ دیقه ای گرفتم و صبونه کوچیک خوردم و رفتم لباسمو بپوشم (عکس لباسشو میزارم)
پوشیدم و کیفمو ور داشتم و با آخر سرعتم ب ماشینم رسیدم
تو راه ب رئیسم زنگ زدم ک خبر بدم بعد ۲۰ دیقه اونجام و عصبانی نشه 😁 البته ک اصلااااا اهمیتی برام نداش ک عصبانی بشه یا چی
ب مقصدم رسیدم و رفتم تو ک دیدم همه با استرس بهم نگا میکنن
رفتم پیش رئیس ک بهش هیونگ میگیم
علامت رئیس *
*یونا متمعنی ک برای این ماموریت آماده ای ؟
معلومه ک آمادم هیونگ 🫡
*ببین این ی ماموریت ساده نیس و تاحالا ده ها جاسوس ب عمارات پارک جیمین فرستاده شده
ولی مچ همه شونو گرفته و اونا همشون الان خدمتکار اون عماراتن
ولی من با همه ی اونا فرق میکنم
ی افسر پلیس حرفه ای هستم و میدونم ک میتونم جیمینو گیر بندازم نترس نا امیدت نمیکنم
*حالا چرا فاز جدی گرفتی 😐😂
نمیدونم 😂
*ببین تو ی امانتی از بابات ب منی
من تورو ب عنوان ی خواهر میبینم و باید مواظبت باشم اگه نتونم اینکارو کنم واقعا خودمو نمیبخشم
حالا ول کن ناهار چی بخوریم ؟
*صبونه خوردی ک ب فکر ناهاری ؟
راستی من ب عنوان خدمتکار شخصی جیمین میرم ؟
*آره
باش من برم حاظر شم
*آماده ای دیگه چی میخوای بکنی
میرم از بچه ها خداحافظی کنم بعدشم برم 😐
*🗿😐
رفتم و از رفیقم بورام خدافظی کردم و سوار ماشینم شدم
ب عمارات رسیدم و محو بزرگی و زیبایی عمارات شدم واقعا امنیت خوبی داشت
با قدم های یواش نزدیک محافظ شدم و بهش گفتم ک برا چی اومدم
اجازه دادن ک رد بشم
آرام از در وارد حیاط شدم چمن های سبز ، حوض ، باغ گل رز همه ی این ها نشان میداد ک جیمین آدم خوبی ب نظر میرسه
از در ک عبور کردم با ده ها خدمتکار مواجه شدم ک هر کدوم مشغول ی کاری بودم
یکی از آن ها ک معلوم بود از همه بزرگ تره اومد پیشم و خودشو معرفی کرد
(علامت اون خانم ^)
^سلام من چو هستم خدمتکار بزرگ این عمارت
خودتونو معرفی کنیم و بگید برای چی تشریف آوردید
سلام یونا هستم ب دیدن آقای پارک اومدم
^از این طرف
ب دنبال خانم چو رفتم ک ب دری بزرگ رسیدیم در زد و.....
اگ خوشتون اومد ادامشو میتونی اینجا بخونید 👇🏻
https://wisgoon.com/yury.bts.army
𝒔𝒕𝒂𝒓 𝒐𝒇 𝒎𝒚 𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕𝒔
پارت ¹
یونا
اسمم یوناس ۲۴ سالمه دختری جسور ، کیوت و بامزم و همچنین مامور پلیسم و تو سئول تنها زندگی میکنم (مامان و باباش تو ی کشور دیگن)
-جیمین
اسمم جیمینه ۲۸ سالمه پسری کیوت ، مهربون و هاتم و قاچاقچی موادم و من هم تو سئول تنها زندگی میکنم (مامان و باباش فوت شدن(خدانکنه😐😂))
از دید یونا
صب با صدای آلارم بیدار شدم چشامو باز کردم ک نور مستقیم خورد تو چشمم 😐 مجبور شدم بچرخم اونور
بعد از چن دیقه یادم افتاد ک امروز روز خیلی مهمیه و باید زود برم سر کارم
ی حموم ۱۰ دیقه ای گرفتم و صبونه کوچیک خوردم و رفتم لباسمو بپوشم (عکس لباسشو میزارم)
پوشیدم و کیفمو ور داشتم و با آخر سرعتم ب ماشینم رسیدم
تو راه ب رئیسم زنگ زدم ک خبر بدم بعد ۲۰ دیقه اونجام و عصبانی نشه 😁 البته ک اصلااااا اهمیتی برام نداش ک عصبانی بشه یا چی
ب مقصدم رسیدم و رفتم تو ک دیدم همه با استرس بهم نگا میکنن
رفتم پیش رئیس ک بهش هیونگ میگیم
علامت رئیس *
*یونا متمعنی ک برای این ماموریت آماده ای ؟
معلومه ک آمادم هیونگ 🫡
*ببین این ی ماموریت ساده نیس و تاحالا ده ها جاسوس ب عمارات پارک جیمین فرستاده شده
ولی مچ همه شونو گرفته و اونا همشون الان خدمتکار اون عماراتن
ولی من با همه ی اونا فرق میکنم
ی افسر پلیس حرفه ای هستم و میدونم ک میتونم جیمینو گیر بندازم نترس نا امیدت نمیکنم
*حالا چرا فاز جدی گرفتی 😐😂
نمیدونم 😂
*ببین تو ی امانتی از بابات ب منی
من تورو ب عنوان ی خواهر میبینم و باید مواظبت باشم اگه نتونم اینکارو کنم واقعا خودمو نمیبخشم
حالا ول کن ناهار چی بخوریم ؟
*صبونه خوردی ک ب فکر ناهاری ؟
راستی من ب عنوان خدمتکار شخصی جیمین میرم ؟
*آره
باش من برم حاظر شم
*آماده ای دیگه چی میخوای بکنی
میرم از بچه ها خداحافظی کنم بعدشم برم 😐
*🗿😐
رفتم و از رفیقم بورام خدافظی کردم و سوار ماشینم شدم
ب عمارات رسیدم و محو بزرگی و زیبایی عمارات شدم واقعا امنیت خوبی داشت
با قدم های یواش نزدیک محافظ شدم و بهش گفتم ک برا چی اومدم
اجازه دادن ک رد بشم
آرام از در وارد حیاط شدم چمن های سبز ، حوض ، باغ گل رز همه ی این ها نشان میداد ک جیمین آدم خوبی ب نظر میرسه
از در ک عبور کردم با ده ها خدمتکار مواجه شدم ک هر کدوم مشغول ی کاری بودم
یکی از آن ها ک معلوم بود از همه بزرگ تره اومد پیشم و خودشو معرفی کرد
(علامت اون خانم ^)
^سلام من چو هستم خدمتکار بزرگ این عمارت
خودتونو معرفی کنیم و بگید برای چی تشریف آوردید
سلام یونا هستم ب دیدن آقای پارک اومدم
^از این طرف
ب دنبال خانم چو رفتم ک ب دری بزرگ رسیدیم در زد و.....
اگ خوشتون اومد ادامشو میتونی اینجا بخونید 👇🏻
https://wisgoon.com/yury.bts.army
۸.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.