مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت اینطور به نظر می رسید ...

***
مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت. اینطور به نظر می رسید که به جای بسیار مهمی میرفت.
مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد : کجا می روی؟
مرد اسب سوار جواب داد : نمی دانم از اسب بپرس !!!! ...
این داستان زندگی خیلی از مردم است .
آنها سوار بر عادتها و باورهای غلطشان می تازند ، بدون اینکه بدانند به کجا می روند .
کتاب : اثر مرکب
نویسنده : دارن هاردی
***

دوست داشتی شر کن.
دیدگاه ها (۱۲)

درنگاه اول چی میبینین؟هر کسی نظرش رو بده تا جوابش رو بزارم

به پادشاهی دو شاهین کوچک هدیه کردند و پادشاه آن دو را به مرب...

انسان شناسی خواندم. 7 سال تمام.از 18 سالگی تا 25 سالگی.از رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط