*اشتراک گذاشته شده از وبلاگ لبخندخدا۳۷۰*
*اشتراک گذاشته شده از وبلاگ لبخندخدا۳۷۰*
سلاااااام بر عاشقان آگاهی
می گم حالا که اینقدر اهل آگاهی هستین، آماده باشین که امروز باید عمیق شیم تو یه نکته ناب. البته برا
شماها که اهل دونستن و توجهین، چیز جدیدی نیست؛ فقط بحث سر عمیق شدن بهشه. مطمئن باشین با
صحبت هایی که امروز می شه از این به بعد، یه جور دیگه بهش توجه می کنیم. می دونین؟ به خاطر اهمیتی
که تو آرامشمون داره باید یه جور خاص بهش توجه کرد. حالا بگین چی شد که رفتم تو کار این نکته؟...
راستش نظر یکی از هم اندیشان تو بخش نظرات.
"یادمه تو باشگاه هم اندیشان، یکی از دوستان پیام داده بود: وقتی یه لطیفه رو دو بار بشنویم واسمون دیگه خنده دار نیست؛ اما با یه موضوع ناراحت کننده، هر بار بیشتر از قبل، غصه می خوریم. واسه خندیدن دلیل می خوایم؛ ولی برا غصه خوردن همیشه آماده ایم. غالبا فاز افسردگی داریم... نمی دونم چرا ذاتا تمایل به ابراز غصه داریم؟!"
راستش! این غصه های بشر، قصه ها داره و جریانات. انواع مختلفی داره برا خودش. الان نمی تونیم به همه
شون بپرداریم؛ الان فقط می خوایم راجع به اون دسته از غصه هایی حرف بزنیم که بی جهت می خوریم. واقعا
دقت کردین؟ دیدین گاهی هنوز برا اتفاقی که نیافتاده چقدر غصه می خوریم؟ گاهی اونقدر غصه می خوریم که
کم مونده دق کنیم. بابا! از قدیم گفتن یه سیب که می افته تو آسمون هزار تا چرخ می خوره تا برسه به زمین!
اصلا مگه نشنیدین که می گن: از این ستون به اون ستون فرجه؟ این اون چیزیه که باید بهش توجه کنیم. من
نمی گم همیشه ولی تجربه خودم ثابت کرده بالای نود درصد غصه هایی رو که برا اتفاقای پیش رو خوردم، الکی
بوده. آینده رسیده و دیدم اصلا اونجوری که فکر می کردم نشد. اکثر اون منفی بافی ها تحقق پیدا نکرد یا اصلا
ماجرا یه جور دیگه شد. بارها و بارها خودم خنده ام گرفته و گفتم دیگه حواسم رو جمع می کنم که الکی غصه
نخورم. امیدوارم با بحث های امروز، دیگه نگیم: یعنی چی می شه؟ اگر اونجور شد چی؟ اگه فلان شد چی؟
نکنه یه بار... نکنه خدایی نکرده... چیکار کنم اگه...
البته گفته باشما! این چیزایی که می گم برا مواردیه که واقعا فکر و غصه های ما دردی رو دوا نمی کنه! گره ای
رو باز نمی کنه! فقط همه اش فکر و غصه اس!!! همه اش منفی بافیه! همه اش پر و بال دادن های بی جهت
به موضوعه! چیزایی که در نهایت ممکنه یکیش هم اتفاق نیفته!
برا این که حال و هوامون هم عوض شه بذارین مثالی براتون بزنم. داغه! جریانش تازه اتفاق افتاده. تو خونه ی ما.
عیدیه می خواستیم بریم شهرستان. چون وسیله زیاد داشتیم جلو پای نصف صندلی عقب رو با اثاث پر کردیم و
سطحش با صندلی یکی شد. روش یه پتویی پهن کردیم. خب! بچه ها دوس دارن اونجا باشن؛ چون پهن تر شده
و می شه کفش ها رو درآورد و قشنگ روش زندگی کرد. دختر بزرگترم وقتی این کارو می کنیم خوشش می یاد
و دوس داره اونجا باشه. کوچیکه شب قبل از حرکت گفت: "من که از اونجا تکون نمی خورم! اصلا هم جامو به
خواهرم نمی دم. اونجا مال منه!" می دونین که؟ بچه های چند ساله تو یه سنی، همه چیز رو فقط برا خودشون
می دونن! به هر حال دختر بزرگترم غصه دار بود. بهش گفتم درکت می کنم. دوس داری اونجا رو؛ ولی اگه به
حرفایی که الان می خوام برات بزنم دقت کنی هم خیالت راجع به این موضوع راحت می شه و دیگه غصه نمی
خوری و هم تجربه بزرگی تو زندگیت به دست می یاری! تجربه خیلی بزرگ! گفت: آخه بدجوری اونجا رو نشون
کرده. بعیده بذاره من یه دقیقه اونجا باشم. گفتم بابا! یه سیب که می افته تو آسمون... خلاصه قصه غصه های
بی جهت رو حسابی براش توضیح دادم. غصه هایی که الکی می خوریم و بعدش هم خیلی وقت ها ماجرا یه
جور دیگه از آب در می یاد. گفتم برا این که برات تجربه خوبی بشه صبر کن تا فردا! اونوقت می بینی که همه این
غصه ها بی جهت بود. فقط از الان حساسیت نشون نده که متوجه بشه و گیر بده به اونجا! بذار همه چیز روال
طبیعی خودش رو طی کنه. خلاصه فردا رسید. دختر کوچیکم یه چند دقیقه ای اونجا نشست و بعد هم اونجا
رو رها کرد و رفت طرف دیگه نشست. تو آینه نگاهم رو متوجه دختر بزرگم کردم. نگاهی همراه با لبخند. حاکی از این که:
حالا دیدی؟ دیدی نباید الکی غصه خورد؟ دیدی یه سیب که می افته تو آسمون هزار تا چرخ می خوره تا به زمین برسه؟ دیدی از این ستون به اون ستون فرجه؟ لبخند حاکی از رضایتش رو که دیدم. خیالم راحت شد که درس بزرگی گرفته. تجربه بزرگی که خیلی جاها می تونه مانع غصه های الکیش بشه.
همه تون و همه عزیزانتون رو به خداوند می سپارم.
#هم_اندیش_۳۷۰#۳۷۰#هم_اندیشان#لبخند_خدا#لبخند_خدا_۳۷۰#آگاهی#فرهنگی#امید#تلنگر#اندیشه #هم.اندیش_نوشت
سلاااااام بر عاشقان آگاهی
می گم حالا که اینقدر اهل آگاهی هستین، آماده باشین که امروز باید عمیق شیم تو یه نکته ناب. البته برا
شماها که اهل دونستن و توجهین، چیز جدیدی نیست؛ فقط بحث سر عمیق شدن بهشه. مطمئن باشین با
صحبت هایی که امروز می شه از این به بعد، یه جور دیگه بهش توجه می کنیم. می دونین؟ به خاطر اهمیتی
که تو آرامشمون داره باید یه جور خاص بهش توجه کرد. حالا بگین چی شد که رفتم تو کار این نکته؟...
راستش نظر یکی از هم اندیشان تو بخش نظرات.
"یادمه تو باشگاه هم اندیشان، یکی از دوستان پیام داده بود: وقتی یه لطیفه رو دو بار بشنویم واسمون دیگه خنده دار نیست؛ اما با یه موضوع ناراحت کننده، هر بار بیشتر از قبل، غصه می خوریم. واسه خندیدن دلیل می خوایم؛ ولی برا غصه خوردن همیشه آماده ایم. غالبا فاز افسردگی داریم... نمی دونم چرا ذاتا تمایل به ابراز غصه داریم؟!"
راستش! این غصه های بشر، قصه ها داره و جریانات. انواع مختلفی داره برا خودش. الان نمی تونیم به همه
شون بپرداریم؛ الان فقط می خوایم راجع به اون دسته از غصه هایی حرف بزنیم که بی جهت می خوریم. واقعا
دقت کردین؟ دیدین گاهی هنوز برا اتفاقی که نیافتاده چقدر غصه می خوریم؟ گاهی اونقدر غصه می خوریم که
کم مونده دق کنیم. بابا! از قدیم گفتن یه سیب که می افته تو آسمون هزار تا چرخ می خوره تا برسه به زمین!
اصلا مگه نشنیدین که می گن: از این ستون به اون ستون فرجه؟ این اون چیزیه که باید بهش توجه کنیم. من
نمی گم همیشه ولی تجربه خودم ثابت کرده بالای نود درصد غصه هایی رو که برا اتفاقای پیش رو خوردم، الکی
بوده. آینده رسیده و دیدم اصلا اونجوری که فکر می کردم نشد. اکثر اون منفی بافی ها تحقق پیدا نکرد یا اصلا
ماجرا یه جور دیگه شد. بارها و بارها خودم خنده ام گرفته و گفتم دیگه حواسم رو جمع می کنم که الکی غصه
نخورم. امیدوارم با بحث های امروز، دیگه نگیم: یعنی چی می شه؟ اگر اونجور شد چی؟ اگه فلان شد چی؟
نکنه یه بار... نکنه خدایی نکرده... چیکار کنم اگه...
البته گفته باشما! این چیزایی که می گم برا مواردیه که واقعا فکر و غصه های ما دردی رو دوا نمی کنه! گره ای
رو باز نمی کنه! فقط همه اش فکر و غصه اس!!! همه اش منفی بافیه! همه اش پر و بال دادن های بی جهت
به موضوعه! چیزایی که در نهایت ممکنه یکیش هم اتفاق نیفته!
برا این که حال و هوامون هم عوض شه بذارین مثالی براتون بزنم. داغه! جریانش تازه اتفاق افتاده. تو خونه ی ما.
عیدیه می خواستیم بریم شهرستان. چون وسیله زیاد داشتیم جلو پای نصف صندلی عقب رو با اثاث پر کردیم و
سطحش با صندلی یکی شد. روش یه پتویی پهن کردیم. خب! بچه ها دوس دارن اونجا باشن؛ چون پهن تر شده
و می شه کفش ها رو درآورد و قشنگ روش زندگی کرد. دختر بزرگترم وقتی این کارو می کنیم خوشش می یاد
و دوس داره اونجا باشه. کوچیکه شب قبل از حرکت گفت: "من که از اونجا تکون نمی خورم! اصلا هم جامو به
خواهرم نمی دم. اونجا مال منه!" می دونین که؟ بچه های چند ساله تو یه سنی، همه چیز رو فقط برا خودشون
می دونن! به هر حال دختر بزرگترم غصه دار بود. بهش گفتم درکت می کنم. دوس داری اونجا رو؛ ولی اگه به
حرفایی که الان می خوام برات بزنم دقت کنی هم خیالت راجع به این موضوع راحت می شه و دیگه غصه نمی
خوری و هم تجربه بزرگی تو زندگیت به دست می یاری! تجربه خیلی بزرگ! گفت: آخه بدجوری اونجا رو نشون
کرده. بعیده بذاره من یه دقیقه اونجا باشم. گفتم بابا! یه سیب که می افته تو آسمون... خلاصه قصه غصه های
بی جهت رو حسابی براش توضیح دادم. غصه هایی که الکی می خوریم و بعدش هم خیلی وقت ها ماجرا یه
جور دیگه از آب در می یاد. گفتم برا این که برات تجربه خوبی بشه صبر کن تا فردا! اونوقت می بینی که همه این
غصه ها بی جهت بود. فقط از الان حساسیت نشون نده که متوجه بشه و گیر بده به اونجا! بذار همه چیز روال
طبیعی خودش رو طی کنه. خلاصه فردا رسید. دختر کوچیکم یه چند دقیقه ای اونجا نشست و بعد هم اونجا
رو رها کرد و رفت طرف دیگه نشست. تو آینه نگاهم رو متوجه دختر بزرگم کردم. نگاهی همراه با لبخند. حاکی از این که:
حالا دیدی؟ دیدی نباید الکی غصه خورد؟ دیدی یه سیب که می افته تو آسمون هزار تا چرخ می خوره تا به زمین برسه؟ دیدی از این ستون به اون ستون فرجه؟ لبخند حاکی از رضایتش رو که دیدم. خیالم راحت شد که درس بزرگی گرفته. تجربه بزرگی که خیلی جاها می تونه مانع غصه های الکیش بشه.
همه تون و همه عزیزانتون رو به خداوند می سپارم.
#هم_اندیش_۳۷۰#۳۷۰#هم_اندیشان#لبخند_خدا#لبخند_خدا_۳۷۰#آگاهی#فرهنگی#امید#تلنگر#اندیشه #هم.اندیش_نوشت
۲۰.۶k
۱۵ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.